گفتگوهای تنهایی

گفتگوهای تنهایی

سی و پنج سالگیِ یک معلم ادبیات در روستایی همین حوالی...

بایگانی

تو باید باشی

يكشنبه, ۲ خرداد ۱۳۹۵، ۱۲:۱۳ ب.ظ

هوالمحبوب

باید باشی .حالا که دو ماه از سال گذشته است. باید باشی.حالا که تحریم ها برداشته می شوند تحریم های نبودنت هم باید برداشته شود و تو باید باشی.این روزها که خستگی  و ناامیدی و شکست در ذهنم جولان میدهند باید باشی .حالا که پاهایم از سرما یخ می زند و انگار که دلم را در کوره ای انداخته اند باید باشی.هوا آلوده می شود ، هوا پاک میشود، باران می اید باید باشی.حالا که دوست های دیروز ، غریبه های امروزند و  زخم ها عمیق تر و کهنه تر باید باشی.برای نجات من از من , برای تسکین دل من باید باشی.این روزها که روی زمین خوابم می برد و حالا که تحمل بدی آدم ها سخت شده باید باشی.حالا که درک نمی کنند و درک نمی کنم , عصبانی می شوند و عصبانی می شوم حالا که برای کارهای ناتمام می دوم باید باشی.حالا که از همه رو دست می خورم، برای کسی کیلومتر ها قدم برمیدارم و او خودش یک چاه می شود سر راهم باید باشی.برای من ناامید شکست خورده امروز باید باشی چون او تو بودی که به زندگی بی معنی من معنا دادی.پیرمردها سرما و گرما سرشان نمیشود و در پارک ها کنار هم می نشینند تو هم باید یکی از انها  می بودی.نیستی.برای اینکه یادم بندازی که انقدر قوی هستم باید باشی.باید باشی که بگویی من می توانم همه چیز را بهتر کنم.نیستی و انگار همه چیز خیلی دیر شده.انگار حتی برای اب خوردن هم دیر شده.زمان از دستم رفته و من به تو نیاز دارم.نیاز دارم که برای تو کل یک خیابان را پیاده بیایم.تو باید باشی که  بگویی شکست خودش مقدمه یک پیروزی است.حتی باید بگویی عیبی ندارد.تو میدانی من از جمله "عیبی ندارد" بدم می آید چون اگر واقعا چیزی عیبی نداشت من ناراحت نبودم.تو میدانی من از ناامید کردن خودم خسته شدم.از گند زدن به همه چیز خسته شده ام.به تو گفته بودم که دلم میخواهد همه چیز را بی خیال شوم و بروم جایی دیگر که باز به خودم فرصت این را بدهم که یک شانس دیگر داشته باشم؟ به تو گفتم  دلم می خواهد بروم جایی که اولین چیزی که از من می پرسند اسمم باشد؟؟حواست به من هست؟؟؟؟؟تو چرا همیشه در آن اتاق لعنتی هستی؟؟؟باید باشی.میشنوی چه می گویم؟؟من حواسم نیست.من بعضی موقع ها حواسم به خودم نیست و همه چیز را درهم برهم می کند تو میتوانی من را به من برگردانی چون من فقط به حرف تو گوش می دهم.پیرمردها در پارک ها می نشینند تو هنوز هم پشت میزت هستی و من هنوز در زندگی ام گیر کرده ام.من هنوزم در ردپاهای گنگ عمرم ثابتم.

زن ها و مرد های جوان پشت شیشه های طلا فروشی حلقه هایشان را انتخاب می کنند، بچه ای به دنیا می آید و کودکی می میرد و عاشقی معشوقه اش را بوس می کند ، دانشمندی به اکتشاف و اختراع بزرگی دست میابد و تحریم ها لغو م یشود بازار نفت و دلار بالا و پایین می رود  و من هنوز به زندگی میبازم.دروازه زندگی من را سوراخ می کند و من با نفس های تکه تکه پاره و خیسی سرو صورتم باز هم میدوم.باز هم گل می خورم و فکر می کنم تا کی می توانم به خودم بگویم سری بعد حتما بازی بهتری می شود.من از امید دادن به خودم خسته شدم. و تو باید باشی که بگویی هنوز 90 دقیقه بازی  من با زندگی از دست نرفته و آب بدهی به دستم و بانیروی بیشتری بقیه بازی را بدوم.یادت هست که این تو بودی که به زندگی من معنا دادی؟؟؟؟

نیستی.نبودنت هست.و من   نقطه کوچکی هستم که "باید باشی" گفتن هایم به تو  را دنیا پشیزی حساب نمی کند و 90 دقیقه تمام میشود و من هیچ وقت نمیخواهم بازنده باشم اما هستم. و مثل آدم هایی که سکته کرده اند یک وری می خندم.


از اینجا

  • ۹۵/۰۳/۰۲
  • نسرین

بازنشر

نظرات  (۱۱)

برای ذکر ادرس متشکرم
پاسخ:
وظیفه ی اخلاقی است:)
ممنون
بسیار زیبا بود
موفقیت و شکست با هم هستند
پاسخ:
ممنون
دست نویسنده اش درد نکنه
دوست نداشتم این نوشته رو
نمیدونم چرا

ان شالله هرچی خیر و صلاح همس پیش بیاد مخصوص مخصوص هم نسرین بانــــــــــو جان
پاسخ:
نمیدونم
شاید تفاوت موقعیت ها
تفاوت دیدگاه ایجاد میکنه
به هر حال ممنون از خوندن متنی که دوست نداشتی:)
" باید باشی ؛ بهترینِ‌اجبارِ‌رزوگارْ "

جای خوبی بود . ممنون زمزمه جانْ



پاسخ:
مرسی مینایی:)
  • فاطمه نیکروی
  • عااااااااااااااااالی :*
    پاسخ:
    فدات
    دست نویسنده اش درد نکنه

    چقدر بودنت را دوست دارم


    آن لمس زیبایی ها را


    وتهی شدن از زمان و رنگها را ...


    فقط یک بار بیا


    برای باید باشی ها نسرین عزیز

    پاسخ:
    چشمممممممممممممممممممممممممم

    حتی اگر نباشی، می‌آفرینمت

     

    چونانکه التهاب بیابان سراب را...........قیصر امین پور...

    پاسخ:
    چونانکه لب تشنه آب را:)
    معرکه است این قیصر
    عالی بود نسرین بانو
    درود
    پاسخ:
    مرسی آسیه بانو:)
  • مجید شفیعی
  • سلام

    خوب باشی

    یاد جین ایر افتادم نمیدونم چرا

    :)
    @}-----

    ماه تو گذشت و تو یادگار بهشت اردیبهشتی در کل سال
    پاسخ:
    سلام
    شاید چون مث من مظلوم بود:)
    شاید چون مث من معلم بود:)
    دعا میکنم منم مث اون عاقبت به خیر بشم:))
    مرسی لطفتون زیاده برادر
    چقد تلخه این نبودن ها...خیلی قشنگ بود

    ممنون نسرین:)
    پاسخ:
    خیلی قشنگه خیلی
  • مجید شفیعی
  • سلام

    الهی آمین :)
    پاسخ:
    سلاممممم
    سپاس:)

    ارسال نظر

    ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
    شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
    <b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">