نامه ای به نیمه ی غایب
هوالمحبوب
و چه بیگانه گذشتی
نه سلامی
نه نگاهی به نویدی نه امیدی به پیامی
رفتی آنگونه که نشناختم
از فرط لطافت
کاین تویی یا که خیال است...
وقتی که نیستی نبودنت همه جا هست، شبها وقتی توی رختخواب دراز کشیده ام و چشم دوخته ام به سقف کبود اتاق، وقتی زیر نور ماه کتاب میخوانم و دلم برایت غنج میرود؛ نیستی که دستم را بگیری و آغوشت را به رویم بگشایی. نیستی و لبخندهایم هر روز کم رنگ تر می شود و اشک هایم شورتر. نیستی و این غم دارد به ناکجا می کشاند مرا.
نیستی و راه ها هی کش می آیند و آفتاب داغ مرداد سوزاننده تر می شود، نیستی و چتری بالای سرم نیست، نیستی و دست هایم بیکار بیکارند.
ای عزیز بی دلیل که ندارمت.... لبی که به بوسه ای گشوده نشود، دستی که برای فشردن دستای تو برنخیزد، آغوشی که تو را در برنگیرد به چه کار من و این دنیای خسته ی عبوس می آید؟!
قرار است کدام خورشید در مدار زمین طلوع کند که تو برخیزی برای رسیدن ؟ قرار است کدام ناممکن ترین حادثه رخ دهد که من برای داشتنت به تمام جهان فخر بفروشم؟!
زندگی آبستن دردهاست، شب ها بی غصه و اشک صبح نمی شود و روزهای کش دار تابستان اخم آلود بدرقه ام میکنند تا غروب.
تمام جاده های آمدنت را دخیل بسته ام، در میان خیل آدم هایی که می آیند و می روند چشمم به دنبال نقطه ی روشنی میگردد که به چشم های تو ختم شود.
دلم خوابی می خواهد که بیداری نداشته باشد، دلم روزی می خواهد که شب نشود. محبوب من بی دلیل زندگی کردن جانفرساست، بی عشق نمیتوان قدم برداشت در این خیابان های تف دیده ی تابستان. بی دلیل چقدر بخوابیم و بیدار شویم؟ بی دلیل چقدر کار کنیم و خسته شویم؟ بی دلیل چقدر زندگی؟؟
خوبین؟
روزی با اسب سپیدش خواهد آمد نگران نباش،
من هم نامه ای به همسر آینده ام نوشته ام که
زود بیاید که از تنهایی مُردم ، ظاهرا نوشته ام
به دست یار نرسیده گرفتار گشت ، حال دنیای ما
را تکه کاغذی و جوهر قلمی می سازد که می گویند
سرنوشت خود طراحی کرده و تا آنجا که یادم هست
در طراحی سرنوشتم ، تنهایی را ننوشتم
http://astudent.blog.ir/post/%D9%86%D8%A7%D9%85%D9%87-%D8%A7%DB%8C-%D8%A8%D9%87-%D9%87%D9%85%D8%B3%D8%B1%D9%85