نگران بذر رشد نکرده تان باشید
شروع رابطه عاطفی کاشتن یک بذر است. بذری مجهول! آدم نمی داند وقتی جوانه زد سرو می روید، لوبیای سحرآمیز یا پیاز !
بعضی از بذرهای عاطفه، کافیست ریشه بگیرد، عین گیاه عشقه دورت می پیچد، ریشه ات را می خشکاند.
هر
چی که باشد ، آدم باید حواسش به بذر باشد. نه که بگذارد حتما رشد کند، نه!
بلکه حواسش باشد که اگر توانایی نگهداری جوانه سربرآورده را ندارد، همانجا
بین انگشت شست و اشاره بگیردش و لهش کند!
نگذارید عاطفه رشد کند، درخت شود، به نمای خانه بیاد، به کوچه عادت کند، ریشه بگیرد، بعد بخواهید که قطعش کنید!
اگر دلتان درخت گردو میخواسته و دیدید سرو سر به هوایی است جوانه تان، نگویید اشکال ندارد، درخت من که شد گردویش می کنم. همان لحظه جوانه سرو را از ریشه بکنیدش.
اگر دیدید هنوز پی سیب باغچه همسایه اید، جوانه عاطفه تازه ای را نکارید.
اگر هنوز باید مادرتان به شما یاد بدهد چطور هرس کنید و شکل درختتان را هم انتخاب می کند، جوانه عاطفه ای را که دور از چشم مادرتان کاشته اید ، بچینید!
اگر دلتان می خواهد کوچه تان را عوض کنید، جوانه عاطفه را تا ریشه نکرده بخشکانید.
اگر می ترسید از موریانه درخت، می ترسید از ایستادن در مقابل باد، می ترسید که شاخه اش بشکند شیشه آسودگی تان را، جوانه را قبل از نهال شدن بسوزانید.
حواستان به بذر دم خانه دلتان باشد. بیهوده آب و تابش ندهید.
باور کنید تبر به دست گرفتن درد دارد، خاطره تبر در ذهن درخت درد دارد.
باور کنید جای خالی درخت کنار ایوان دل آدمی, درد دارد...
از اینجا