گفتگوهای تنهایی

گفتگوهای تنهایی

سی و پنج سالگیِ یک معلم ادبیات در روستایی همین حوالی...

بایگانی

از یار کهن نمیکنی یاد این پیشه ی نو مبارکت باد

چهارشنبه, ۱۰ آذر ۱۳۹۵، ۰۱:۳۳ ب.ظ

هوالمحبوب


دیشب یه خواب دلچسب دیدم، بعد چند شب بدخوابی و کلافگی یه شب آروم با یه خواب شیرین باعث شد برعکس همه ی روزهای تعطیل، صبح زود بیدار بشم  و به مراسم وداع با عزیزان درگذشته ی قطار تبریز -مشهد برسم.

حال دلم امروز خوبه بعد مدتها، دارم خودم رو می بخشم ولی این بخشش باعث نمیشه خودم رو مقصر ندونم. سعی میکنم خودم رو با خیالات گول نزنم، تصمیم دارم دیگه آدم ها رو باور نکنم. چون توی این یک سال اخیر به حد کافی چوب باورهای اشتباهم رو خوردم. گاهی وقت ها باید خودت رو دو دستی بچسبی و دلت به حال تنهایی و بی کسی هیچ بنی بشری نسوزه. گاهی خودت باید بشی مرکز ثقل جهان خود!

امسال از اولش با اشتباه شروع شد. تا همین پاییز لعنتی، که خاک ریختم روی آخرین اشتباه زندگیم. حتی اونهایی که میدونستن من چه زجری کشیدم تا زخم های کهنه ام التیام پیدا کنه هم، کار خودشون رو کردن و یه زخم دیگه روی دلم جا گذاشتن و رفتن. باورم نمیشه آدم ها اینقدر پست شده باشن و اینقدر راحت وجود بقیه رو انکار کنن. به هر حال این منم و یه زندگی در پیش رو و کلی روز باقی مونده از زندگی که باید به بهترین شکل ممکن بگذرونم. آدم ها هر چقدر بیشتر زمین بخورن قرص تر و محکم تر میشن و حالا منم که محکم و سخت شدم برای ادامه ی مسیر زندگی. با این فرق که دیگه پای دلم رو توی هیچ ماجرایی باز نمیکنم. دلم برای هیچ مدیری، هیچ همکاری، هیچ دوستی، هیچ عاشقی نخواهد سوخت!

زندگی خیلی زجرت میده تا درس های بزرگش رو یاد بگیری، یاد بگیری که بعضی از آدم ها از دور جذاب و دوست داشتنی اند، بعضی از آدم ها تو رو فقط برای روزهای تنگی و ترشی شون میخوان نه برای رفاقت، بعضی از آدم ها اونقدر پست هستن که زجر دادن آدم ها هیچ کاری براشون نداره. این چند ماه زندگی تباه شد تا بفهمم بزرگ شدن قطعا دردناکه. هرچقدر بیشتر دنیا رو میشناسی بیشتر به تباهی ذات آدم ها پی میبری و بیشتر متاسف می شی.

  • ۹۵/۰۹/۱۰
  • نسرین

از ناممکن ها

نظرات  (۷)

  • مجله ویترینو
  • بسیار عالی ...
    پاسخ:
    سپاس
  • کمی خلوت گزیده!
  • :'(
    آدمها مثل کتابند
    از روی بعضی ها باید مشق نوشت
     از روی بعضی ها باید جریمه نوشت
    بعضی ها را باید چند بار خواند تا معنیشان را فهمید ...
    و بعضی ها را باید نخوانده کنار گذاشت ...

    نسرین بانو من ب توان تو و تفکرت ایمان دارم
    مطمئنم دختر موفقی هستی و خواهی بود
    به امید روزهای خووووب و خوووووب تر
    پاسخ:
    متاسفانه برای من اغلب بند آخر نصیب میشه:(
    ممنون از ارزوهای خوبت خانومی
    امیدوارم
  • صحاف امین
  •  باشد اندر پرده بازیهای پنهان غم مخور
  • مداد کوچک
  • یه آهِ غلیظ



    زندگی خیلی زجرت میده تا درس های بزرگش رو یاد بگیری...
    همینطوره واقعا... 
  • بهارنارنج
  • خوشحالم که حال دلت خوبه...خیلی:)

    "گاهی وقت ها باید خودت رو دو دستی بچسبی و دلت به حال تنهایی و بی کسی هیچ بنی بشری نسوزه. گاهی خودت باید بشی مرکز ثقل جهان خود!"

    یعنی ما می تونیم به این عمل کنیم؟!
    پاسخ:
    آدم هرکاری میتونه بکنه فقط کافیه از ته دل بخواد:)

    ارسال نظر

    ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
    شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
    <b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">