به ویرانی معتاد
هوالمحبوب
هوس عاشقی به سرم زده است. هوس اینکه دستهایی را هوس کنم . هوس کرده ام دلم بلرزد برای صدایی که مرا شیطنت آمیز به نام می خواند. هوس شیطنت کرده ام، که آتشی بسوزانم و مثل بچگی هایم مخفیانه بنشینم و گرمی اش را تماشا کنم و ببینم که چطور مرد همسایه فحش می دهد به زمین و زمان " کدوم احمقی این آتیشو روشن کرده "
هوس کرده ام احمق شوم و جلوی مرد همسایه بایستم، شکلک درآورم و با رضایت و نیشخند بگویم " خوب کردم، خوب کردم "
گیریم که شیطنت من دست و دل تو را سوزانده باشد، یار غار قدیمی، هوس کرده ام به زخم دست های تو هم بخندم .
هوس کرده ام سودای پیشرفت و آن مهاجرت لعنتی را در گنجه بگذارم و "وطنی" دلبری کنم و آی بخندم به لهجه شیرین عشق!
هوس کرده ام به گندمزار کودکی برگردم و این بار رد نگاه باد را بگیرم برسم به دیاری که به من یاد دهد دوست داشتن، زیباست.
هوس کرده ام عاشقی را، آی مرد خوش صدای میدان، کمی دیوانه تر بیا.
از اینجا: ماری جوانا
خیلی به دلم نشست مرسی بانو جان