بحران خواستگار
هوالمحبوب
وقتی 29 سالت رو رد کرده باشی، از نظر خیلی از اطرافیان دختر خیلی موجهی باشی، تحصیلات، شغل قیافه ی نسبتا خوبی، داشته باشی ولی هنوز مجرد باشی؛ یعنی تو در یک بحران بزرگ به سر می بری ولی هنوز خودت حالیت نشده!
این استدلال 99
درصد از فامیل ها و 99 درصد از دوستان متاهل منه! نمیدونم دلیل اینکه تا حالا
مجردم چیه ولی قطعا دلیلش این نیست که ناز می کنم یا خیلی سخت گیرم و یا چیزی شبیه
اینها. من تنها مجرد فامیل نیستم ولی بزرگترین شون چرا! تنها مجرد فامیل نیستم ولی
آخرین مجرد بعد از من، چهار سال ازم کوچیکتره و داره پزشکی میخونه و قطعا حالا حالاها
قصد ازدواج نداره. قصدم از نوشتن این ها، ابراز ناراحتی از مجردی ام نیست. من نه
شاکی ام از مجرد بودنم و نه خیلی خوشحالم. ازدواج باید پیش بیاد و ترجیح میدم یه
ازدواج خوب داشته باشم تا اینکه صرفا فقط ازدواج کنم(کاری که اغلب دخترا این روز
ها میکنن!) وقتی اولین خواستگار رو پذیرفتم24 سال
داشتم، زمانی بود که خواهر بزرگم ازدواج کرده بود و اصطلاحا نوبت به من رسیده بود.
ارشدم رو به پایان بود که پسر همسایه پشتی اومده بود خواستگاریم. خانواده ای به
شدت مذهبی و مقید، پسری دیپلمه با چشم های زاغ و قدی کوتاه و شکمی برآمده که مغازه
ای در بهترین نقطه ی بازار تبریز داشت و خانه ای از آن خود. وقتی رفتیم زیر آلاچیق
های آن پارک نفرین شده حرف بزنیم، میدانستم که جوابم منفی است و حالم از پسر قد
کوتاه شکم گنده ی چشم رنگی به هم میخورد. پسرهای چشم رنگی مرا می ترساندند. جواب
ردمان تقریبا دو طرفه بود. نه من باب میل ایشان بودم نه ایشان باب میل من. بماند
که چه اشک هایی ریختم بعد از اینکه مامان اصرار می کرد بهش جدی تر فکر کنم و
اصرارش برای این بود که تا پدر جدشان را می شناسیم و اصل و نسب دارند. من اما در سرم
هوای عاشقی بود و هیچ رقمه حاضر نبودم بدون تجربه ی عشق تن به ازدواج دهم.
پای خواستگارها که به خانه ی ما باز شد، روزهای خوش و ناخوش پشت سر هم
ردیف شدند. دلهره ی هم کلامی با پسری که برای بار اول می بینی اش و دلهره ی رفتار
و کردار و حتی نگاهت. تا امروز که من مقابل صفحه ی مانیتور نشسته ام و دارم این
پست را برایتان می نویسم، به اندازه ی موهای سرم، خواستگار دیده ام. اما 99
درصدشان حتی به مرحله ی دوم هم نرسیده است و در همان نطفه خفه شده اند! در آن یک
درصدی که به مرحله ی دوم رسیده اند برای جواب رد دادن 50-50 بودیم. یعنی در نصف
موارد من نه گفتم در نصف دیگر موارد طرف مقابل قید ادامه ی رابطه را زده. ولی چیزی
که باعث شد این
پست نوشته شود؛ جرقه ایست که خواستگار امروزم در سرم روشن کرد.
رفتارهای توهین آمیز، سراسر اشتباه، تحقیر آمیز و مورد تنفر بخش اعظم خواستگارها.
اگر مخاطب من
دختر باشد قطعا به خوبی می داند که هدف نوشته ام چیست. اغلب
ما دخترها با نفس ازدواج مشکلی نداریم با خواستگاری هم همین طور. همه ی مان عاشق
خانه ی پدری
هستیم. ولی هوس مستقل شدن، هوس عاشق شدن، تجربه ی همسر بودن و مادر بودن چیزی نیست
که بشود از دستش داد. در این میان تکلیف خیلی ها اما روشن نیست! تکلیف منی که از وقتی
چشم باز کرده ام، در هاله ای از دین و مذهب احاطه شده ام. تکلیف منی که همیشه از
رابطه با جنس مخالف برحذرم داشته اند، تکلیف منی که هیچ وقت یاد نگرفته ام برای
همکلاسی ام، همکارم، پسران فامیلم دلبری کنم چیست؟ تکلیف دختران مذهبی و مقیدی که
هم زیبا هستند هم زنانگی دارند هم بلد هستند چطور دلبری کنند اما کسی را نداشته
اند که خواستن شان مردانه باشد چیست؟
برای هم نسل های من که در حوالی سی سالگی اند و دارند سال های جوانی
شان را از دست می دهند ولی هنوز در قید و بند خواستگار سنتی گیر افتاده اند چیست؟
تکلیف پسرها هم این وسط روشن نیست! تکلیف مادرها و خواهر ها هم همین طور. نمیدانم در چه دوره ای از زمان زندگی میکنیم که معیارهای اخلاقی به شدت تغییرکرده اند. دیگر زیبایی و نجابت و تحصیلات و ایمان به شدت بی اهمیت شده اند!
و این وسط عده ای دوره افتاده اند به اسم خواستگار و آدم ها را درجه بندی می کنند. متراژ خانه ات، منطقه ای که در آن زندگی میکنی، شغل پدر و برادرت، میزان لوکس بودن لوازم خانه. اینها درجه ی توست برای ارزش گذاری خواستگارها. اگر تعداد خواهر ها و برادرهایت هم کم باشد که دیگر نور علی نور است. نه زیبایی چهره ات به چشم می آید نه رابطه های داشته و نداشته ی قبلی ات نه زنانگی ات و نه هیچ چیز دیگر. همین که بدانیم پسرمان با یک دختر پولدار ازدواج کند برایمان کفایت میکند!
من یکی که دیگه
خسته شدم از مراسم های مسخره ی خواستگاری که شبیه بالماسکه شده. از اینکه مدام
لبخند بزنم به آدم هایی که برای معامله آمده اند نه برای پیوند دادن. از تحمل من یکی
خارج است.
اگر شمایی که مخاطب این
نوشته اید از جنس مونث هستید یا مذکر لطفا اعلام نظر کنید اعلام موضع بکنید رد و
قبولش مهم نیست.