کتاب گردی
هوالمحبوب
کتابفروش های جلو باغ گلستان، قدیم تر ها مهربان بودند. با کتاب خوان
ها راه می آمدند. اصلا برق چشم هایت را که میدیدند می فهمیدند که عطش خواندن داری
گل از گلشان می شکفت. حالا این روزها سخت میشود بین انبوهی از کتابهای خاک گرفته
شکار خوبی کرد. اگر هم دلخواهت را بیابی آنقدر قیمت ها پرت و پلا هستند، که از
آمدن پشیمانت کنند. راستش را بخواهی کتاب را ارزان خریدن بیشتر به دلم می نشیند.
اینکه برای یافتنش تلاش کنی و بجنگی و سر داشتنش چانه بزنی. رمان لولیتای ناباکف
را فکر نمیکنم بتوان جایی پیدا کرد. اما چاپ افغانستانش را امروز بین بساط
کتابفروشها دیدم قیمتش ١٧ هزارتومن بود و فروشنده دندان گرد،حاضر به تخفیف نشد..
می دانستم که ارزش کتابی را که در بساطش دارد را نمی داند، کتاب شناس نبود. اصلا
کتاب فروشی که تبدیل به تجارت شود رنگ و بویش را از دست می دهد. شبیه فروشنده ای
که قبل تر ها با الهام دیده بودم نبود. همان که اغلب کتاب های بساطش را خوانده بود. دایره المعارف
کوچیکی بود از موسیقی و فلسفه و ادبیات. همان که زنش به خاطر زیاد غرق شدن در کتاب
ها ترکش کرده بود. این پنج کتاب را روی هم ١۴ هزارتومن خریده ام. دیروز حساب تلگرام را بستم و تصمیم
گرفتم تا آمار کتابهای نخوانده ام را تقلیل نداده ام سراغش نروم. امید که بتوانم.
دلم غرق شدن در بین صفحات کاغذی کتاب را می خواهد. دلم نسرینی را می خواهد که هزار
بار صدایش می کردند و او که بین کتاب هایش گم شده بود خیال بیرون آمدن نداشت. به نظرم کتاب خواندن یک جورهایی عبادت است. چیزی که
لذت بخش باشد و لذتش حلال باشد و چیزی بر تو بیفزاید.
موج مرده
این مردم نازنین
آقای سفیر
مجموعه شعری از سیاوش کسرایی
کشتی پهلو گرفته