شنبه ی بی حوصله
هوالمحبوب
هیچ وقت فلسفه ی دندون عقل رو نفهمیدیم. غیر از اینکه یه مدت با روییدنش درد رو بهمون تحمیل می کنه و یه بارم وقتی رشدش کامل شد یا نصفه رشد کرد و دوباره کل وجودمون رو به در آورد؛ چه حسن دیگه ای می تونه داشته باشه؟
پارسال این دندون عقل نصفه در اومده، دردش شروع شد، که با مسکن و داروهای گیاهی حالش خوب شد و رفت نشست سر جاش و دیگه صداش در نیومد. اما امسال که دردش شروع شده، مسکن هم دیگه جواب نمیده. منی که سال تا سال تعداد قرص هایی که میخوردم به تعداد انگشتای دست هم نمی رسید هر روز چن تا مسکن قوی می خورم و بی فایده است.
خلاصه کارمون کشیده به دندون پزشک و جراحی و اینا. امروز به دلیل آلودگی هوا تعطیل هستیم و من منتظرم مامانم از کلاس قرآن برگرده و بریم کار این دندون عقل بی عقل رو یه سره کنیم. منی که تا حالا یه بارم کارم به دندون پزشکی نکشیده بود به شدت از جراحی و این صحبت ها می ترسم. ولی دارم خودم رو ریلکس نشون میدم که فک نکنن می ترسم.
توی این درگیری با دندون عقل سرمای بدی هم خوردم و گلوم چرک کرده. جوری که شبا چند بار از خواب بیدار میشم و حس میکنم دارم خفه میشم و راه گلوم بسته شده!
خلاصه که من در یک، شنبه ی بی حوصله در میان کوهی از ورقه های تصحیح نشده نشستم و دارم پست میذارم و درد دندون و گلوم رو تحمل میکنم.
اینم یه غزل خوب از فاضل نظری با صدای محزون من که به عمق ماجرا پی ببرید:
از جایی که فکر نمیکنی و جوری کج و کوله خودش رو بیرون میکشه که فکرش هم نمیکنی