گفتگوهای تنهایی

گفتگوهای تنهایی

سی و پنج سالگیِ یک معلم ادبیات در روستایی همین حوالی...

بایگانی

مرا مانده‌ست در دِل آرزوی خوابِ کوتاهی

چهارشنبه, ۲۰ دی ۱۳۹۶، ۱۱:۵۳ ب.ظ

هوالمحبوب


مرا مانده‌ست در دِل آرزوی خوابِ کوتاهی
صدای پایه‌های تخت می‌آید هر از گاهی!

که میخی می‌کِشد از پایه‌های تختِ من گویا،
به هرجا می‌کِشد از دستِ من بیچاره‌ای ، آهی!

چهل‌سال از چهل‌سو بسته‌ام دَر را ولی افسوس
که این وامانده پیدا می‌کُند از روزنی راهی !

گمان کردم که کُشتم دشمنِ خود را و جان بُردم
ندیدم خُفته در گهواره دارد طفلِ خونخواهی!

تورُّق کرده‌ام تاریخ را صدبار و در وِی نیست،
که از خشمِ رُعایا رَسته باشد عاقبت شاهی...


#حسین_جنتی


  • ۹۶/۱۰/۲۰
  • نسرین

از ناممکن ها

نظرات  (۵)

آمدی جانم به قربانت ولی حالا چرا:)
پاسخ:
:)
  • جناب دچار
  • مصرع اول رو توی این دوره زمونه و این سبک زندگی خیلی کم میشه تجربه کرد :)
    پاسخ:
    بله متاسفانه
    آرزوی ما هم همینه :(
    پاسخ:
    امید که محقق بشه :)
    زیبا بود.مرسی
    پاسخ:
    خواهش میکنم
  • آشنای غریب
  • بگذار سر به سینه من تا که بشنوی
    آهنگ اشتیاق دلی دردمند را

    شاید که پیش ازین نپسندی به کار عشق
    آزار این رمیده سر در کمند را

    بگذار سر به سینه من تا بگویمت
    اندوه چیست عشق کدامست غم کجاست

    بگذار تا بگویمت این مرغ خسته جان
    عمری است در هوای تو از آشیان جداست

    دلتنگم آن چنان که اگر ببینمت به کام
    خواهم که جاودانه بنالم به دامنت

    شاید که جاودانه بمانی کنار من
    ای نازنین که هیچ وفا نیست با منت

    تو آسمان آبی آرام و روشنی
    من چون کبوتری که پرم در هوای تو

    یک شب ستاره های ترا دانه چین کنم
    با اشک شرم خویش بریزم به پای تو

    بگذار تا ببوسمت ای نوشخند صبح
    بگذار تا بنوشمت ای چشمه شراب

    بیمار خنده های توام بیشتر بخند
    خورشید آرزوی منی گرم تر بتاب

    فریدون مشیری
    پاسخ:
    ممنون
    بسیار زیبا

    ارسال نظر

    ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
    شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
    <b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">