گلو درد خر است
هوالمحبوب
از هیچ بیماری اندازه ی گلو درد بدم نمیاد. از اون دردهای کثیفیه که یهو میاد و چند روز رو بهت زهر می کنه و بعد جاشو میده به سرماخوردگی وحشتناک و تا چند روز مجبورت می کنه بیوفتی به قرص و شربت خوردن و از زندگی بیوفتی!
امروز قرار بود یه کارگاه برای همکاران داشته باشم، اونقدر حالم بد بود که نتونسته بودم مطالب رو آماده کنم. دستم در رفته بود، گلوم می سوخت و کل بدنم درد می کرد. شب که خوابیدم ساعت رو برای 5 کوک کردم. فکر نمی کردم بتونم از پسش بربیام. اما صبح قبل از زنگ ساعت بیدار شدم. مطالب رو کامل کردم. داستانی رو که قرار بود تو انجمن بخونم رو ویرایش کردم و رفتم مدرسه. اغلب همکارا خیلی خوششون اومد از مطالب. از خودم راضی بودم. عصر با یه دسته گل کوچیک رفتم انجمن، بوی گل های برزیلیا کل تنم رو معطر کرده بود. داستان رو خوندم و اغلب نقد ها مثبت بود. البته بیشتر به خاطر اینکه داستان اولم بود تعریف و تمجید کردن. نمیدونم چرا امروز اینقدر کش دار و کسل کننده است. علی رغم حال خوبی که بهم تزریق شده؛ درد امونم رو بریده.