گفتگوهای تنهایی

گفتگوهای تنهایی

سی و پنج سالگیِ یک معلم ادبیات در روستایی همین حوالی...

بایگانی

دلتنگی های بهاری

پنجشنبه, ۹ فروردين ۱۳۹۷، ۰۷:۴۸ ب.ظ



هوالمحبوب



دلم برای تو تنگ شده است

اما نمیدانم چکارکنم

مثل پرنده ای لالم

که میخواهد آواز بخواند و نمیتواند

نیمی آتشم،

نیمی باران.

اما باران هم،

آتشم را خاموش نمیکند.


#رسول‌_یونان


  • ۹۷/۰۱/۰۹
  • نسرین

او جان

نظرات  (۹)

  • اسرافیل مهدوی
  • سلام.
    ماشالله ازهمه چی لجتون می گیره :)
    معلم ادبیات اینجوری باشه وای به حال ما. فکر کنم ماها دیگه هممون دیوونه ایم. :))
    پاسخ:
    سلام
    لج گرفتن که بد نیست هممون در طول روز بارها از خیلی چیزها لج مون میگیره 
    مهم کنترل کردن لجه
    نه دور از جون تون سلامت باشین:)
    بهارتان پر خیر و برکت نسرین بانو :)
    پاسخ:
    سپاس 
    ممنون جناب قدح :)
    :((
    پاسخ:
    :(
    چه شعر پر احساس و زیبایی
    نوشته زیر عکستون هم زیبا بود..اونو خودتون نوشتید؟ چه تواضعی!
    پاسخ:
    متن زیر عکسم بله نوشته ی خودمه. بله بله همه میگن احساس توش موج میزنه اصلن یه وعضی:)
    بننظر من که احساس جرقه میزنه!
    پاسخ:
    اینم نظری است به هر حال....
    یکی از بچه‌ها چند ساعت پیش یه شعری فرستاد که هی دارم تکرارش می‌کنم. شعر باحالیه. در رابطه با بی‌قراری و دلتنگی. 
    و بیقرار تواَم مثل گاو مشت حسن 
    به من اجازه بده شهر را طویله کنم!

    مرتضی عابدپور
    پاسخ:
    اوج هنر و احساسه این شعر اصلا یه وعضی:)
    دلتنگی هم خیلی بده، ادم را داغان میکند و بدتر از اینکه نه میتونی ببینیش و نه باهاش حرف بزنی و بقیش ادامه پست شعر شما.
    پاسخ:
    خب بالاخره توی دنیایی زندگی می کنیم که دلتنگی جزو لاینفکش شده باید کنار بیاییم باهاش.
  • منتظر اتفاقات خوب (حورا)
  • گفتی بمان، می خواستم اما نمی شد
    گفتی بخوان، بغض گلویم وا نمی شد..
    پاسخ:
    تا آمدم با تو خداحافظی کنم
    بغضم امان نداد و خدا.... در گلو شکست
    داشتم نوشته‌ی زیر عکس رو میخوندم اخرش با دیدن معلم ادبیات لبخند روی لبم نشست:)
    با وجود اینکه هیچ وقت به دبیری علاقه نداشتم اما همیشه گفتم اگه یه روز قرار باشه معلم باشم دوست دارم معلم ادبیات باشم، نصف وقت کلاس رو برای بچه‌هام شعر میخونم و میگم برام شعر بخونن، ترجیحا وسط گل و بلبل ها:)

    +
    تنهایی‌ام 
    میان دستانت شور می‌زند!
    کجای دل خستگی‌ام 
    تنیده‌ای که 
    نامت در دهانم ترانه می‌شود؟

    "مریم پورقلی"
    پاسخ:
    اغلب وقتی از این فضا دوریم چنین تصوری از معلم ادبیات بودن داریم
    چیزی که کلیشه های زمان خودمون رو به هم بریزه و یه دریچه ی جدیدی به زندگی بچه ها باز کنه.
    ولی متاسفانه فضا اونقدر بد شده که نمیشه رویاها رو تحقق بخشید.
    خوشحالم که هنوزم معلم ادبیات بودن میتونه لبخند روی لب کسی بیاره:)
    ******
    هنوز دامنه دارد
    هنوز هم که هنوز است
    درد 
    دامنه دارد....

    ارسال نظر

    ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
    شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
    <b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">