خسته ایم
هوالمحبوب
داریم توی کشوری زندگی می کنیم که برای لاک روی هر انگشت خانم ها هم قانون داره، کشوری که یک پیام رسان خارجی رو صرفا به خاطر خارجی بودنش فیلتر میکنه و باعث میشه، هر بچه ی نابالغی فیلتر شکن نصب کنه و هزارتا سایت بی اخلاقی دیگه رو هم در سایه ی فیلترینگ مشاهده کنه.
توی کشوری زندگی می کنیم که هیچ کس از فردای خودش مطمئن نیست. از پولی که در میاره، از بیمه ای که شده، از سرمایه گذاری که کرده از شغلی که داره راه میندازه. هیچ کس امیدی به چند ماه آینده اش نداره. غمگینیم و این ربطی به فیلتر شدن تلگرام نداره، غمگینیم و این ربطی به گرونی دلار نداره. غمگینیم و این ربطی به فرار اختلاس گر جدید نداره.
ما غمگینیم چون هر روز داریم به عقب بر میگردیم. خسته ایم از شعار زدگی. از اینکه هر حق طبیعی به جرم مجرمانه بودن ازمون سلب میشه، به خاطر اینکه برای چادر روی سرمون هم بقیه باید تصمیم بگیرن، برای کلمه هایی که مینویسیم هم بقیه باید تصمیم بگیرن، برای این حجم از بلاهتی که سایه انداخته روی زندگی هامون، برای همه ی اون قلم به دست هایی که بیشترین آثاری که نوشتن داره توی کشوهای میز تحریرشون خاک میخوره، برای همه ی اون آدم هایی که برای فهمیدن شون مجازات می شن. برای خالی شدن کشور از آدم حسابی ها. برای اینکه اینجا برای حرف زدن فضا کم میارن. برای هر قدمی که به سوی اون طرف مرز ها برداشته میشه غمگینیم. این غم میتونه اونقدر بزرگ بشه که تبدیل به یه موج بشه. اما ما در کنار غمگین بودن خسته هم هستیم. از جنگیدن برای هر حق طبیعی. از لبخند زدن برای دروغ هایی که هر روز به خوردمون داده میشه. از تلاش برای هم رنگ جماعت شدن.
از فریاد زدن برای وطنی که داره نفس های آخرش رو می کشه.