گفتگوهای تنهایی

گفتگوهای تنهایی

سی و پنج سالگیِ یک معلم ادبیات در روستایی همین حوالی...

بایگانی

جام جهانی چشم هایت

شنبه, ۱۹ خرداد ۱۳۹۷، ۰۳:۵۴ ب.ظ
هوالمحبوب


ایستاده بودی در برابرم، به همان صلابت همیشگی، با چشم هایی که خیره شده در چشم هایم. نگاهت می کردم و غرق می شدم در حصار بازوانت، نگاهت می کردم و  مست می شدم، از شراب ارغوانی چشم هایت. در چشم هایت شعر عاشقانه موج می زد و من خوشه چین غزل های نابت شدم، حرف هایم را واج به واج سرودم تا در برابر شاعرانگی نگاهت تاب بیاورم. دست هایت التیام همه ی غم ها بود، چشم هایت پاسخ همه ی چرا ها، و حرف زدنت لالایی باران در دل شب های انتظار.
چشم هایت مقصد من بود، مامن همه ی دلتنگی ها بود. چشم هایت چکیده ی همه غزل های نسروده ام بود، چشم هایت خاطرات خاطره انگیز زندگی بود برایم. اما حالا که از آغوش زنانه ام سرُخورده ای و رفته ای، حالا که تنهایی شبیه شیر زخم خورده خزیده در بسترم، حالا که لبریزم از زخم های سرباز کرده ی زندگی، حتی یاد چشم هایت هم آرامم نمی کند. چیزی در آن سیاهی مطلق بود که نوید زندگی می داد، در آن سیاهی مطلق نوری می درخشید که زندگی را با همه ی نبودن ها و نرسیدن ها و نداشتن ها شیرین می کرد. شعله ای به وسعت عشق، شعله ای به وسعت دوست داشتن. حالا که جام جهانی چشم هایت را از زبان دیگران می شنوم، سر به زیر و آرام می خزم در پستوی بی کسی هایم؛ حالا دیگر شوقی برای از تو سرودن برایم نمانده است، مرا ببخش مرد تنهای کویری .....

ممنون از فرشته ی عزیز برای دعوتش
دعوت می کنم از حورا و زهرای عزیز
  • ۹۷/۰۳/۱۹
  • نسرین

او جان

نظرات  (۱۳)

درسته که معشوق وصف شده چشم هایش مشکی بود اما عکس چشم های مشکی خوبی پیدا نکردم. این تناقض را به بزرگی خودتان ببخشید:)
چه خوب بود،چه خوب بود، انگار شعر بود، بوی شعر میداد،حس شعر داشت:)
ممنون:)
پاسخ:
ممنونم فرشته ی مهربان :)

بهش گفتم نگاه کن 
جان ما نگاه کن رعد و برق که میزنه نورش پهن پیشه رو اون درخته 
دستمو گرفتم زیر چونه اش و صورتشو نود درجه چرخوندم، باید خودش کامل برمی گشت چون رعد و برق پشت سرش میزد 
گفت عزیزم خودت نگاه کن من ....(چی گفت؟ گفت خوبم؟ همینجوری خوبم؟) نگاهش کردم 
داشت عمیق و با لذت نگاهم می کرد 
ما تو پارک بودیم من نشسته بودم 
اونم جلویم دراز کشیده بود 
برق چشماش و ذوق من از صحنه قشنگ رعد و برق باعث شد یهو برم تو خلسه ای مثل اون
خم بشم و ببوسمش 
یهو از خلسه اش دراومد و گفت زشته 
گفتم مگه چیه؟ شوهرمه...
دو ماه بعد 
تموم شد 
🙏
پاسخ:
مرور خاطره های خوش بعد از جدایی
بدترین شکنجه است :(
فقط می تونم بگم متاسفم برای حس های خوبی که نداری ....
  • میرزا مهدی
  • سلام!
    از اینکه اندازه ی هیچ کدام از مطالبت خوب نمی نویسم، لجم میگیرد. از اینکه هر بار یک مطلب جدید مینویسی که نوشته هایت تا مدتها میخکوبم می کند، لجم میگیرد. از اینکه مجبورم مدام به تنوشته هایت لبخند بزنم و هیچ وقت نمی توانم دیدگاهی برای آنها بدهم، بیشتر لجم میگیرد. از اینکه اینجا اینقدر برای من مهم شده است ولی برای هیچ کدام از دوستان مهم نیست، هم لجم میگیرد. از اینکه دوست تان دارم  {هیچی این سانسور میشود} از اینکه نمی توانم هر وقت دلم خواست دیدگاهی بگذارم و هر چیزی که دلم خواست توش بچپانم، بیشتر لجم میگیرد. 


    {بابا نسرین خانم شما خیلی خوب مینویسی... این تواضع گوشه ی وبلاگتون ، لجم میگیرد لجَم را در میآورد}

    والله به قرآن/. این چشو چالو خیلی دوست داشتم. 
    خیلی وقت نیست همراهیتون میکنم ولی مطالب زیادی ازتون خوندم/.
    پاسخ:
    سلام :)
     از اینکه یه کامنت انرزی بخش از یه دوست تازه وارد دریافت کنم خیلی خوشحال می شم:)
    اولین واکنشم به کامنت تون یه لبخند خیلی بزرگ و پر رنگ بود:)
    شما می تونید هر وقت دلتون خاص دیدگاه تون رو ارسال کنید و هر چی دلتون بخواهد هم توش بچپانید بارو کیند :)
    خیلی لطف دارید
    نه جدی تواضع نیست
    نوشتن سبک های متفاوتی داره
    هیچ کس هم به اون سبک دلخواهش و اون جایی که دلش میخواسته نرسیده
    منم هی دارم زور خودم ور میزنم که برسم بهش :)
    خوشحالم از همراهی زمزمه های تنهایی

    خوب 
    مرور کردن نمیخواد که 
    من این تیتر رو می بینم و تمام اون لحظات جلوی چشمم ظاهر میشن 
    من تو خیابون راه میرم و چشمم به یه چی میخوره و تمام اون لحظات ژاهر میشن 
    من تو ماشین نشستمو .... ظاهر میشن 
    من تو خونه ام و ...
    هر جایی هر چیزی میتونه این کار رو بکنه 
    اونا ظاهر میشن و دیگه نمیخواد که فکر کنم تا مرور بشه برام 
    اونا ظاهر میشن! 
    بعد پنج سال از ظاهر هستند تبدیل شدن به ظاهر میشن! 
    پاسخ:
    خب یه تمرین هایی هم هست برای اینکه سعی کنیم این مسائل دیگه اهمیت خودشون رو برامون از دست بدن.
    هرچند مشکل اصلی ما خلا عاطفی است
    وقتی این خلا عاطفی وجود داره نمیتونیم چشم پوشی کنیم ازش
    شعار دادن هم مشکلی رو حل نمیکنه
    آدم ها نیاز دارن به این لحظه های خالص و ناب عاشقانه
    حالا علم روانشناسی هرچی دلش میخواد بگه
    گاهی اصلا بی ربط یادش میوفتی
    هرچند تجربه ی تو رو ندارم ولی می تونم بگم با تمام وجود درک میکنم حس هاتو

    نمی دونم چرا 
    تو کل این سال ها 
    انگار فقط تویی که حسم رو درک می کنی 
    این حس لعنتی 
    کاش اصلا حسی نبود 

    پاسخ:
    بقیه هم درک میکنن
    احتمالا نمیتونن درک شون رو بهت ابراز کنن
    مگه تو این دنیا فقط ما دو نفریم که گمشده داریم ؟
    حالا علم روانشناسی هر چه میخواهد بگوید 
    دقیقا!
    نسرین از علم روانشناسی هم بدم میاد 
    متنفرم ازش 
    علنی که اومده از درد من و تو واسه خودش پول بسازه 
    کتابها رو که میخونم درک نمی کنم 
    یه مشت اراجیفند برام 
    مشاوره که میری باید پول بدی که بهت گوش کنه! فکرشو بکن فقط گوش کنه 
    یا چهار تا از اون اراجیفو اونم بعضیاااااااااشون بهت بگن با کلی مهارت ارتباطی و جذابانه که فکر کنی اووووه چه خبره! 
    الان پیج شیری و آقاجانی بهم معرفی کردن 
    حالم به هم میخوره میرم می بینم ضعف من شده دست مایه پول درآوردن اونا 
    نکه قبلا شرکت نکردم 
    چه کلاس تو نت 
    چه مشاوره 
    چه هر چی 
    اه خدا 
    پاسخ:

    منم یه مدت همینجوری فک میکردم
    ولی باور کن بستگی به آدمش داره
    الان من مشاورم شده بهترین دوستم
    مشاور عاشق کم نیس
    کسی که مراجعه کننده رو به شکل اسکناس نمیبینه
    روحت باید یه جایی آرام بگیره
    هیچ وقت به افکار منفی میدون نده
    امیدواری نشونه خوش خیالی نیست
    امیدواری انتخاب نیست
    مجبور امیدوار باشیم
    چون چاره ی دیگه ای نداریم

    عزیز دلم کاش من معشوقه ت بودم 😍😍

    ممنون بابت دعوتت ایشاا... پست بعدیم😊
    پاسخ:
    یاخدا😂😂😂
    باشه
    منتظرم

  • آشنای غریب
  • حالا که جام جهانی چشم هایت را از زبان دیگران می شنوم،
    سر به زیر و آرام می خزم در پستوی بی کسی هایم؛ 

    حالا دیگر شوقی برای از تو سرودن برایم نمانده است، 
     ....
    خدا رو شکر که منو به این چالش دعوت نکریدن :)))
    پاسخ:
    اتفاقا تو ذهنم بودی
    به نا به دلایلی که خودتم میدونی
    نگفتم😜
  • آشنای غریب
  • خدا رو شکر
    منم خدا خدا میکردم که نباشم:))
    پاسخ:
    😑😐😑
    جام جهانی هم جام جهانی زمان شاه!
    پاسخ:
    به خاطر
    اون
    چند
    قهرمانی ؟😂
    این متن در وصف جامی بود که لایق نبود برسد دست تو، نثری که قرار است وقت قهرمانی ات در جام جهانی چشمهای معشوقت بنویسی چه شود. *__*
    پاسخ:
    چه شود :)
    بی صبرانه منتظر اون روز هستم :)
  • منتظر اتفاقات خوب (حورا)
  • چه کار سختی نسرین جانم:-))
    ممنون از دعوتت^_^
    پاسخ:
    خواهش میکنم :)

    ارسال نظر

    ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
    شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
    <b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">