گفتگوهای تنهایی

گفتگوهای تنهایی

سی و پنج سالگیِ یک معلم ادبیات در روستایی همین حوالی...

بایگانی

ذهن های بزرگ

شنبه, ۱۳ مرداد ۱۳۹۷، ۰۹:۰۰ ب.ظ

هوالمحبوب

 

شاید همه ی آدم ها یک نفر را دارند که همیشه همراهشان است. توی ذهن شان زندگی می کند، همراه شان قد می کشد، همراه شان زخمی می شود، همراه شان درد می کشد و احتمالا همراه شان می میرد. یک معشوق ذهنی که برای خومان می سازیم، و در هر بد بیاری می رویم سراغش، برایش درد و دل می کنیم، به جای خالی اش زل می زنیم و گاهی حتی برایش آواز می خوانیم، گاهی آه می کشیم و از بی وفایی اش گله می کنیم. کاش هایمان را برایش بلند بلند تکرار می کنیم. کاش می شد دستت را دور گردنم می انداختی و یک عکس دو نفره ثبت می کردیم. کاش می شد سرت را روی زانویم می گذاشتی و برایم شعر می خواندی، کاش می شد توی بزنگاه های زندگی دستم را می گرفتی و با قدرت ماورایی ات مشکلات را از سر راهم بر می داشتی.

اما توی این دنیای آهن و سیمان، هر لحظه که می توانی عاشق کسی شوی، باید قابلیت از دست دادنش را هم داشته باشی. آدم ها توی چهار دیواری ذهن شان، خیلی ها را به دنیا می آورند و خیلی ها را می کُشند. ممکن است یک روز کسی را به فانتزی عاشقانه شان راه دهند که تنها یک بار دیده اند، یا حتی کسی را که ندیده اند . ذهن آدم ها دنیای عجیبی است. هر روز چندین مراسم مختلف را در ذهن مان برپا می کنیم. گاهی یک مجلس عروسی داریم و دو نفر را دست به دست می دهیم. گاهی مجلس ختم کسی را توی ذهن مان برگزار می کنیم. گاهی هم یک نفر می آید و کنج ذهن مان می نشیند که حرف می زند. گاهی سر تکان می دهد. تو حرف می زنی، حرف می زنی و تمام نمی شوی. مدام دوست داری بنشینی پای حرف هایش، مدام دوست داری نگاهش بکنی، گاهی حس می کنی حتی ممکن است بتوانی برایش بمیری. اینکه کسی را بیشتر از خودت دوست بداری یقینا معنای درستی از عشق است.

این روزها و شب ها بیشتر از قبل توی فانتزی های عاشقانه ام زندگی می کنم. شاید در حساس ترین بزنگاه زندگی ام باشم. شاید نیاز به یک انفجار احساسی داشته باشم. شاید نیاز به یک سیلی محکم که صدایش تا مدت ها توی گوشم زنگ بزند. تنها چیزی که در حال حاضر نیاز دارم یک فانتزی عاشقانه ی به واقعیت تبدیل شده است. فقط همین.

 

  • ۹۷/۰۵/۱۳
  • نسرین

از ناممکن ها

نظرات  (۱۴)

  • پریسا سادات ..
  • :))
    مرسی بابت متن قشنگت:))
    پاسخ:
    ممنونم پریسا سادات عزیز:)
    هممون این همراه و هم‌پا و هم‌دلِ خیالی رو داریم تا جای خالی واقعیش رو پر کنیم‌، جای اونایی که تو زندگی‌مون کمن، باید باشن و نیستن، من حتی گاهی دلتنگش هم میشم :)
    ان‌شاءالله که امسال عاشقانه‌هات واقعی بشه :*
    پاسخ:
    دقیقا هممون همراه مون داریم چنین آدمی رو
    والله یه نگاه به نرخ دلاتر و طلا میندازم آمین تو دهنم خشک میشه :)
    ولی آمین برای همه ی جوون ها
    آمین برای همه ی دعاهای خوب خوشبختی و عاقبت بخیری
    تنها دلخوشیمونه این رویا پردازی های ذهنمون "ورنه این دنیا که من دیدم" چیزی برامون نذاشته که دلمونو بهش خوش کنیم...

    پاسخ:
    خدا بزرگه زهرا جانم :)
    حتی بعضی وقتها توی توهماتم فقط گوش نیست برای درددل هایم، مسکن میشود، جواب میدهد، میخندد. :)
    از یه جایی به بعد خیلی چیزها دست ما نیست، کاش بشود میشود ورد زبانمان.!
    پاسخ:
    دقیقا :)
    کاش بشه که بشه
    سلام
    میخواستم بگم برای مواردی نظیر دست در گردن انداختن و شعر خوندن و سیلی زدن به گوش مبارک، اصلا روی من حساب نکنید:)
    ولی ذهن سیال و فعالی دارید...به امید روزهای قشنگتر برای شما
    پاسخ:
    سلام
    ولی من در تک تک موارد روتون حساب کردم :))
    به ایمد روزهای قشنگ تر برای هممون
    ممنونم
    چقدر خوب نوشتید... منم خیلی نیاز دارم. کاش همه‌ی عاشقانه‌ها واقعی بشه.
    پاسخ:
    نگاهت خوب دیده عزیزم
    هوووم کاش همین طور بشه
    سهت بهش محتاجیم :)
  • علیــ ـرضا
  • خیلی عالی بود متن نویسی تون 
    پاسخ:
    ممنونم لطف دارین
  • همانی که اژدهایش رفته بود پشتِ دراور :D
  • این شاید اقتضای سن باشد. خوب که فکر میکنم یادم میآید که روزی هم من اینگونه بودم. دختری بود که عاشقش بودم. فانتزیای وجودش در دنیای تنهاییِ من، ممتد بود. ادامه دار بود و تمام نشدنی. با هم سرِ  سفره ی صبحانه مینشستیم. حرف میزدیم. از مشکلات میگفتیم، به مشکلات میخندیدیم چون هم‌دیگر را داشتیم. شام میخوردیم، عشق بازی میکردیم. میرفتیم میآمدیم. خوب‌تر که فکر میکنم یادم میآید دست در گردن هم می‌انداختیم و ساعت ها به هم خیره میشدیم. شاید باورش برای نسرین سخت باشد، سالها بعد که فانتزیِ من به واقعیت پیوست و دیدمش، اعترافاتم را با شرم و حیا در حالی که گل های قالی را میشماردم برایش گفتم و عجیب تر آنکه وقتی لب به سخن گشود و اعترافاتش را گفت، هردو با هم غرق خنده شدیم. اشک شدیم . باد شدیم . رقصیدیم. موج شدیم. دود شدیم. سوختیم. سوختیم چون نه گذاشتند که مال هم باشیم نه میگذاشتند که تلاش کنیم برای هم باشیم. {ادامه اش... در حوصله ی مطلب شما نمیگنجد.}
    شاید اقتضای سن باشد. شاید/.
    پاسخ:
    قطعا اقتضای سن هم هست البته منم همچین جوون نیستم :)
    خدا بزرگه مام بالاخره سهمی از دنیای آرزوها داریم دیگه

    امیدوارم به واقعیت تبدیل بشه...

    پاسخ:
    منم سخت امیدوارم :)
    .........
    پاسخ:
    مجبورین ؟
    امیدوارم تبدیل به حس ناب و واقعی دائمی بشه براتون ...
    ما که دیگه از فانتزی هاشم خسته شدیم 

    پاسخ:
    از خدا که پنهان نیست
    مام گاهی ناامید میشیم😊
    خواستم بگویم عالی و این حرف ها، یادم آمد که نه تنها از قلم شیرینتان، بلکه از نوشته سحرانگیز‌ کنار‌ وب (بیو) هم لجم میگیرد!!
    پس تعریف ها بماند برای وقتی که این لج به لجی مجال داد! :دی
    پاسخ:
    وای چقدر ذوق مرگ شدم برای کامنت تون😍😍😍
    مرسی 
  • منتظر اتفاقات خوب (حورا)
  • ولی نباید اجازه بدیم این خیال‌بافی‌ها ما رو از زندگی واقعی دور کنند.
    یا لااقل سعی کنیم خودمون رو به اون خیال دوست داشتنی‌مون نزدیک کنیم:-)
    ابن نصیحت رو دارم به خودم می‌کنم چون خیلی وقت‌ها اونقدر غرق خیال می‌شم که حواسم به اونچه که هست، نیست!
    پاسخ:
    سعی من و دل با طل بوده متاسفانه
    منم همین طوری ام اغلب....
    الهی که به زودی همه فانتزی هات محقق بشه و بشه واقعیت
    پاسخ:
    ممنون آلاء عزیزم

    ارسال نظر

    ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
    شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
    <b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">