خوبیِ خدا
هوالمحبوب
دو تا چیز نشونه ی عمیقی از حال درونی منه، وضعیت اتاقم و عکس های پروفایلم، هر کس بخواد بفهمه من چمه باید به یکی از این دو تا مراجعه کنه. وقتی خوبم، عکس های شخصی ام روی پروفایلم هست، خودمم با لبخند هام، با دوستام با همه ی حس های مثبتم. وقتی خیلی خوبم حتی تو وبلاگمم خودمم، اما چند روزی میشه که اتاقم شبیه میدون جنگه و پروفایلم هیچ عکسی نداره، نه تو تلگرام، نه واتس آپ و نه اینستاگرام، این بدترین حالته ممکنه. این یعنی مدت ها طول میکشه که خوب بشم.
جالب ترین بخش ماجرا اینجاست که جز یه نفر هیچ کس متوجه این اوضاع نشده و براش سوال نبوده که چرا من این شکلی شدم. برای هر کسی نمیشه درد و دل کرد. نمیشه گفت چی شد که اینجوری شد. میشینم کتاب میخونم، غرق میشم توی دنیای خودم، میشینم می نویسم و هی غرق میشم توی کلماتم. منتظرم یکی یه چیزی بگه بزنم زیر گریه، سه شنبه عروسی دوستم بود، حتی حوصله نداشتم برم آرایشگاه، ساده ترین آدم تمام عمرم بودم توی عروسی، حتی کلی شلنگ تخته انداختم که بلکه یه چیزی ته دلم تغییر کنه، نمیدونم چرا خدا برای بعضی ها اینقدر پشت سر هم خوب میخواد، چرا اینقدر فرق میذاره بین بنده هاش، چرا وقتی من به یکی از بچه های کلاسم بیشتر توجه میکنم، بقیه صداشون در میاد و من مجبور میشم متنبه بشم، ولی هیچ کس نمیگه خدا خودش داره فرق میذاره بین مون. من ظرفیت مصیبت زدگی ام پره، دیگه تحملش رو ندارم. هی روزها دارن میگذرن و میرن بدون اینکه من بتونم کاری بکنم. هی دارم به آخرین دقایق تابستون نزدیک تر میشم بدون اینکه قدم مثبتی برای خودم برداشته باشم. چون تمام وقت درگیر چیزی ام که تقصیری در به وجود اومدنش نداشتم. خدا اونقدر بعضی از بنده هاش رو دوست داره که از هر خطا و اشتباهی مصون شون میکنه. بعضی ها انگار از وسط بهشت افتادن رو زمین، باید رسالت بندگی شون رو انجام بدن و دوباره صاف برگردن تو آغوش خدا. گناه من که اینقدر کم ظرفیت و خطا کارم و کم صبر چیه؟ به قول شهریار«هی بخواهیم و رسیدن نتوانیم که چه » کاش می تونستم، عرضه اش رو داشتم که خوب باشم و سخت نگیرم هیچی رو، کاش اونقدر خوب بودم که می شد مثل نسرین 22 ساله، کمی بی خیال، کمی خوشحال باشم، که میتونستم این حجم از بدبختی، این حجم از تنهایی، این حجم از ناامیدی رو تاب میاوردم. هرچند نسرین 22 ساله هم اگر 8 سال آینده اش رو میدید قطعا این شکلی نبود.