گفتگوهای تنهایی

گفتگوهای تنهایی

سی و پنج سالگیِ یک معلم ادبیات در روستایی همین حوالی...

بایگانی

غم های موقت

جمعه, ۲ شهریور ۱۳۹۷، ۰۹:۲۰ ب.ظ



هوالمحبوب
 بی هدف، بی هیجان، بی دل و جرات شده ام
چند سالی است که همرنگ جماعت شده ام

غم نان شور تو را از سرم انداخته است
گم شو! ای عشق که از دست تو راحت شده ام

گم شو ای عشق! - غمِ تا به ابد جاویدان-
که برازنده ی غمهای موقت شده ام

#غلامرضاطریقی

  • ۹۷/۰۶/۰۲
  • نسرین

از بی حوصلگی ها

نظرات  (۲۴)

عالی :)  مخصوصا بیت اول 
پاسخ:
ممنون :)
عالی
پاسخ:
ممنونم:)
کاش درباره ازدواج موقت هم می نوشتید
که نیاز جامعه امروز ماست
پاسخ:
:|
  • رامین رزاقی
  • حوصله خوندن هیچیو ندارم مثلا میزنم برات : خوب بود -_-
    پاسخ:
    مجبوری کامنت بذاری مگه؟  :|
    بیست و یک تا بیست و شش شهریور یه تور تبریز هست 
    فقط چون تو دهه محرمه نمدونم ثبت نام کنم یا نه 
    پاسخ:
    تور چی هست؟
    خوبه که بیا
    حال و هوات عوض میشه :)
    نسرینم میبینی :)
    یکی از کامنت‌ها منو منقلب کرد! :)))))
    پاسخ:
    :)
    به جان خودم به تو هم فکر کردم 
    تور از یه گروه گردشگری که اکثرا معلمند 
    حالا اون شب با مامان در میون گذاشتم گفت اونا اصلا براشون مهم نیست و چه و چه و چه! 
    خوب کی جرات داره بگه من دلم میخواد برم؟ :/ چون بعدش هوا سرد میشه درسته؟ بعدشم اینا معلمند و بعدش فصل مدارسه و دیگه نیستند. 
    امروز با جوونها حرف میزدم میگفتن تورهایی میرن که مختلطند و اوپن و اروپاییند :/ گفتم اینا هم مختلطند ولی آهنگ گذاشتن و در جا نشسته ادای رقص درآوردنشونو مامان برنمی تابه 
    خودم با آهنگ اگه رقص و یا حرکات شبه رقص نباشه مشکل ندارم 
    پاسخ:
    :)
    به مامانا باید یادآور یکنیم که ما بالای سی سالمونه دیگه وقت اجازه گرفتن مون سر اومده!
    به قول یه دوستی دخترهای مجرد از یه سنی به بعد متاهل به حساب میان:)
    یعنی نمیتونیم برای یه سفر معمولی هم بیس دردسر اقدام کنیم؟
    بی دلیل و بی هدف توی دلم رخت میشورن!
    پاسخ:
    هییییی :(
    مثل آن ماهی کوچک که به تنگ افتاده                        
    از همان کودکی آواره ی  غربت شده ام

    من همان شاعر بی قبله ام ٬امّا چندی ست               
    در پی نان و نوا اهل عبادت شده ام!!!

    من همان ناخلفم گر چه به فرمان نیاز                          
     از پدر سوختگی بچه ی مثبت شده ام!!!

    من که هر ماه ز مردانگی ام دم زده ام                      
    آخر الامر چرا بنده ی عادت شده ام!!!
    پاسخ:
    مرسی برای ادامه اش :)
    :| 
    الان جوابت فقط اینه: 
    هعی!
    پاسخ:
    هووووووووووووووم :(
    تو تقدیر منی ای عشق اما عقل می‌گوید:
    بیا بگذر ز تقدیرت...همین یک کارمان مانده!

    پاسخ:
    تو دنیای منی اما
    به دنیا اعتمادی نیست...
    به تو هم گفتن هر وقت رفتی خونه خودت هر غلطی دلت خواست بکن؟ 
    پاسخ:
    نه من الانم هر غلطی دلم میخواد میکنم مشکلی ندارم :))
    پس از دل من خبر نداری! اون هووووم رو وردار بابا :))
    پاسخ:
    چرا خبر دارم اتفاقا
    :|
    :|
    :|

    ادامه همون شعره !
    پاسخ:
    برم تو افق محو بشم :)
    یه طرف دارم جزوه تایپ میکنم
    یه طرف دارم با بچه هام چت میکنم
    یه ورم کامنت ها رو جواب میدم :)
    پیش میاد دیگه
    هوووف! تمام غم هامو آورد جلوی چشمم! :(
    پاسخ:
    متاسفم
  • منتظر اتفاقات خوب (حورا)
  • بی‌هدف بی‌هیجان بی‌دل و جرئت شده‌ام...
    پاسخ:
    امیدوارم موقتی باشه فقط

    تنها بگُذار این دل بی تاب و توان را
    ناقوس کلیسای دچار نوسان را


    از درد فراگیر نبودت گله دارم
    حاجت به بیان است و ندیدی تو عیان را

    پاسخ:
    شرمی است در نگاه من اما هراس نه
    کم صحبتم میان شما، کم حواس نه
    چیزی شنیده ام که مهم نیست رفتن ات!
    درخواست می کنم که نروی، التماس نه
    واسه بیت اولش میتونم ساعت ها زار بزنم... -_-
    پاسخ:
    هی وای من ....  :(
    دلبر و دیگر هیچ :)
    پاسخ:
    و دیگر هیچ :)
    میکنم خواهش ولی اصرار نه
    چاوشی
    افسار
    پاسخ:
    بله
    لایک
    پاسخ:
    :)
    با منِ برنو به دوش یاغی مشروطه خواه
    عشق کاری کرده که تبریز می‌سوزد در آه
    بعد‌ها تاریخ می‌گوید که چشمانت چه کرد؟
    با منِ تنها‌تر از ستارخانِ بی‌سپاه؟
    مویِ من ماننده یالِ اسب مغرورم سپید
    روزگار من شبیه کتری چوپان سیاه
    هر کسی بعد از تو من را دید گفت از رعد و برق
    کنده‌ی پیر بلوطی سوخت نه یک مشت کاه
    کاروانی رد نشد تا یوسفی پیدا شود
    یک نفر باید زلیخا را بیاندازد به چاه
    آدمیزاد است و عشق و دل به هر کاری زدن
    آدم است و سیب‌ خوردن آدم است و اشتباه
    سوختم دیدم قدیمی‌ها چه زیبا گفته‌اند
    دانه‌ی فلفل سیاه و خال مهرویان سیاه

    پاسخ:
    این جزو محبوب ترین های حامد عسکری هست برای من :)
    امان از این غم نان…

    امان از این غم نان…

    پاسخ:
    واقعا

    ارسال نظر

    ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
    شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
    <b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">