خاله زنک بازی های یک بلاگر خسته، تنها و داغون
دوشنبه, ۲۱ آبان ۱۳۹۷، ۱۰:۴۷ ب.ظ
هوالمحبوب
عصر توی گروه بچه های دبیرستان، آرزو عکس های سفر اخیرش را گذاشته بود و با آب و تاب از تاج محل و سایر دیدنی های هند حرف میزد. من همین طور که زل زده بودم به عکس ها، بی هوا پرسیدم آرزو جدا هنده؟ بعد هاله با یه حالت تمسخر آمیز گفت: نه فتوشاپه.
نه جدی جدی هند بود، همان کشور افسانه ای که من همیشه دوست داشتم ببینمش. حالا غم نداشتن اوجان کم نبود، این یکی هم به دردهایم اضافه شد، شوهری که زنش را به هند و چین و یونان می برد قطعا شوهر خوبی است! در این هیچ شکی نیست!
حالا اینکه سفر هند کلا شش و نیم میلیون تومان آب می خورد و همین لحظه اگر اراده کنی می توانی چند روز یا چند هفته ی بعدش هند باشی، خیلی مسئله ی مهمی نیست، مسئله ی اصلی سفر دو نفره به هند است، مسئله ی اصلی داشتن همسری است که در عین حال که به شدت مذهبی است، می تواند دست زن چادری و معتقدش را بگیرد و ببرد هند که رویاهای زنش را جدی بگیرد و برایش احترام قائل باشد.
آرزو همیشه عاشق هند و شاهرخ خانش بود، توی مدرسه همیشه عکس شاهرخ خان را همراهش داشت، آن روزها می گفت یکی از آرزوهایش رفتن به هند و دیدن شاهرخ خان است.
بچه بودیم و فکر می کردیم چنین چیزی تقریبا محال است.
فکر می کردیم هند خیلی دور است، فکر می کردیم دست های آرزو خیلی کوتاه است.
اما حالا من رسیده ام به جایی که میبینم تنها کسی که دست هایش کوتاه است منم، تنها کسی که آرزوهایش یکی یکی خاک می خورد منم، تنها کسی که آرزوهایش برای دیگران خاطره است منم، فردا روز دیگر حتی تا ونیز هم بروم برای کسی جذاب نخواهد بود، چون حتما قبل از من و اوجان چند نفری باهاش عکس یادگاری گرفته اند.
این روزها یا مردم با یزد عکس یادگاری می گیرند یا با هند و چین و همه شان هم میروند روی اعصاب نداشته ی من.
غم نداشتن اوجان کم بود، حالا حسرت سفرهای نرفته ام را هم باید بخورم.