از دردی که نمی کُشد
دوشنبه, ۱۲ آذر ۱۳۹۷، ۰۹:۵۲ ب.ظ
هوالمحبوب
گفتن اینکه وضع کسب و کار امسال چنگی به دل نمی زد، هیچ دردی را دوا نمی کند، شاید تصور اینکه زمستان امسال چطور خواهد گذشت، قبل تر ها عصبی ام می کرد، اما حالا دارم با وضع موجود کنار می آیم. یاد گرفته ام که بهش عمیق فکر نکنم. مثل هزاران نفری که دچار این وضع نابه سامان هستند و سعی میکنند عمیق فکرش را نکنند. ما سال هاست یاد گرفته ایم به هیچ چیز عمیق فکر نکنیم. امروز که آقاجون با یک کیلو گوشت 66 هزارتومانی به خانه آمد، فهمیدم که باید منتظر بحران های بزرگتری باشم.
مامان مدت هاست که به قصاب محل «قلم» سفارش داده است، امروز قصاب در جواب آقاجان گفته که وقتی گوشت را 200 گرم، 300 گرم می فروشم، استخوانی در نمیاد که.....
قصه غم انگیزه. خیلی بیشتر از اون چیزی که فکرش رو می کنیم. داریم سی سالگی مون ور توی روزگاری پشت سر میذاریم که هیچ امیدی به آینده نداریم، دست مون خالیه و بی هدف شب و روز رو به هم می دوزیم. توی این شرایط حقیقتا فکر کردن به تشکیل زندگی مسخره است. دارم به پدرهایی فکر میکنم که هر روز کم حرف تر و خموده تر از دیروزشون میشن. به آدم هایی که دارن زیر فشار اقتصادی له میشن و اون بالادستی ها هیچ غلطی نمی کنن.
هر روز دارم زورم رو میزنم که کمتر پول خرج کنم، دارم زور میزنم که چیزی نخرم، مهمونی نرم، بیرون غذا نخورم، اما بازهم از نیمه ی ماه شروع میکنم به حساب کتاب کردن، به جیره بندی ته حقوق که چطوری برسونم به سی ام.
وضع کلافه کننده است، گاهی وقت ها از شدت فشاری که روم هست میشینم گریه میکنم، اما مگه تموم میشه؟ پنج ساله دارم جون میکنم و هنوز همون نقطه ی صفری هستم که از اول بودم. من یه نفر نیستم، ما هزاران نفریم، میلیون ها نفریم.
وسط این جون کندن ها، ظلمی که از طرف صاحب کارها بهمون میشه، بدتر از هر چیزی میتونه کمرمون رو خم کنه. آدم هایی که از بیمه و حقوق کارمند و کارگرشون می زنن، از عیدی و مزایاشون میزنن. صاحب کارهایی که فکر میکنن گرونی فقط مختص اوناست. اونا هستن که مالیات میدن، پول قبض میدن و اونا هستن که دارن زندگی میکنن.
گرونی اگه صفرهای حساب اون ها رو بی ارزش کرده باشه، در عوض وجود ماست که بی ارزش شده، جوونی ماست که بی ارزش شده. ماها برای هیچ کس مفت هم نمی ارزیم....