نسرین انبار باروتی بود که مدرسه را به آتش کشید
شنبه, ۱ دی ۱۳۹۷، ۰۸:۵۶ ب.ظ
هوالمحبوب
امروز با اولیای بچه ها جلسه داشتیم. موضوع جلسه برنامه ریزی و هماهنگی برای آزمون های نیم سال اول بود.
چند وقتی بود که جسته و گریخته از زبان مدیر آموزشی مون، میشنیدم که بعضی از اولیا نسبت به سطح جزوه ای که به بچه ها دادم اعتراض دارن و میگن که شعرهای این جزوه خیلی سطحش بالاست. بچه ها درک نمیکنن.
بارها توضیح داده بودم که نیاز به زمان دارم تا مباحث رو جا بندازم، اما این اعتراض ها همچنان سلسله وار ادامه داشت. برای منی که شش ساله دارم. در همین سطح تدریس میکنم و همیشه هم نتیجه گرفتم، قبول حرف زور اولیا خیلی سخت بود. در حالی که اغلب بچه ها در خوشبینانه ترین حالت ممکن، یکی دو ساعت در طول روز درس میخونن، اونم بیشترش صرف نوشتن تکالیف میشه نه مرور درس ها. طبیعیه که نتیجه گرفتن چیزی شبیه معجزه است.
یکشنبه ها من امتحان فارسی میگیرم، هفته گذشته یک ساعت و نیم برای طرح سوال ها وقت گذاشته بودم، در حالی که وقتی از بچه ها پرسیدم چقدر مطالعه کردین، صادقانه گفتن، یه ربع، بیست دیقه و...
برای منی که تلاش می کنم در کنار جدیت در کار، شوخی و خنده و نمایش و آواز و مشاعره و هر جنگولک بازی دیگه ای هم تو کلاسم داشته باشم و یه کلاس خشک و بی روح نسازم براشون این حجم از تلاش واقعا شگفت انگیز بود!
خلاصه اینکه رسیدیم به امروز و صحبت رو در رو با اولیای محترم.
تا اومدیم گرم بشیم مامان بهترین شاگرد کلاس شروع کرد با بدترین لحن ممکن اعتراض کردن که دختر من حتی نمیتونه روی بیت ها رو بخونه، خیلی سخت میگیرین و فلان.
اینجا بود که انبار باروت آتیش گرفت.
چشم هام دیگه چیزی رو ندید، گفتم ببخشید خانم..... اگر حجم درس برای بچه ها یه درصد سخت باشه برای من معلم ده برابر سخت تره، چون موظفم اون ها رو تفهیم کنم. که اگر نکنم فردا روز مدیون شما و تک تک بچه ها خواهم بود.
گفتم از ساعت هشت صبح تا دوی ظهر یه لنگه پا تو کلاسیم و حتی از وقت استراحت مونم گذاشتیم برای بچه های شما، اگر دلخواه شما اینه که بچه هاتون در حد متوسط آموزش ببینن من از فردا جزوه ها رو میذارم کنار خودمم راحت شمام راحت.(کتاب ادبیات آموزش و پرورش، عملا چیزی برای تدریس نداره و بخش دستور زبان ازش حذف شده )
ولی مشکل اصلی ما جزوه ها نیستن، مشکل ما عدم مطالعه تو خونه است، دخترای شما برای کنسرت و نمایش و هزار جور کلاس وقت میذارن؛ ولی برای درس خوندن نه.
کلی هم از رفتارهای ناشایست و بی ادبی هاشون گفتم به صورت کلی و انتقاد کردم که روی ادب دخترتون کار نمیکنید. گفتن اینا تو سن بلوغ هستن و.... بازم کوتاه نیومدم، گفتم پسرای ما هم بالغ شدن، ولی دلیل نمیشه نسبت به معلم بی احترامی کنن یا با الفاظ زشت معلم رو صدا کنن. خلاصه که یه جوری همه رو شستم پهن کردم که همکارام کیف کردن.
اونقدر خوشحال بودن از این که تمام دلخوری های این سه ماه رو راحت با اولیا درمیون گذاشتم که احتمالا فردا شیرینی اش رو بهم بدن. من اصولا زیاد حرف می زنم، خوب هم حرف میزنم تو جمع. یعنی از اون معلم های فعال به حساب میام که نه میترسن و نه اهل ملاحظه کاری هستن. خیلی ها میگن اینو نگو، اونجاش سانسور کن ولی من هیچ وقت اهل مسامحه و پاچه خواری و ماله کشیدن نبودم. امروزم با این که گلوم هنوز داره می سوزه ولی دلم آرومه که بالاخره جواب تمام اذیت ها و قضاوت ها و نا مردی هاشون رو دادم.
آخرش هم گفتم فردا روز مدعی نشین که بچه های ما فلان جا قبول نشدن و.... ما داریم کار میکنیم ولی شماها به جای اینکه طرف ما باشین طرف بچه هاتون هستین.
یعنی باورتون نمیشه توقع دارن هنوزم مثل عهد بوق من برای تک تک درک مطلب ها جواب بگم، تو کتاب سوال طرح کنم🤦🤦🤦🤦
- ۹۷/۱۰/۰۱