شبهای روشن
هوالمحبوب
شبهای روشن، داستان غریبی دارد، کتاب، ماجرای چهار شب از زندگی مرد جوانیست که تمام طول زندگیاش، از گفتگو و برقراری ارتباط با زنان عاجز بوده، هرگز عشقی را تجربه نکرده و هرگز دست زنی را نفشردهاست، حالا در شبی که دلتنگی امانش را بریده، روی پلی کنار رودخانهء فانتانکا دختر جوانی را ملاقات میکند و اندوهش، قلب پسر را به درد میآورد. پسر، همدم دختر میشود و تلاش میکند دختر را به محبوبی که خلاف وعده کرده برساند، شرط دختر برای همراهی با پسر این است که حرفی از عشق به میان نیاید، در چهار شب رویایی، هر دو قصهی زندگیشان را برای هم تعریف میکنند، در پایان شب چهارم، که آخرین شب وعدهء دختر با محبوب بی وفایش هست، پسر لب به اعتراف میگشاید، به دختر ابراز عشق میکند چون دیگر از آمدن محبوب دختر ناامید شده است. لحظهای که عشق جوانه میزند، دختر اشکهایش را پاک میکند و به قصد همراهی با پسر دست دراز میکند، ناگهان سایهء محبوب بی وفا نمودار می شود و دختر شیفتهوار به سویش کشیده میشود و پسر می ماند و طعم شیرین یک عشق و چهار شب بی نظیر که در کنار دختر روی پل رودخانهء فانتانکا گذرانده است.
حالا دختر به وصال محبوبش رسیده و نامهای برای عذرخواهی و سپاسگزاری مینویسید. این بخش آخرین فراز داستان است، جایی که عاشق باید برای خوشبختی معشوقش دست به دعا بردارد.
شبهای روشنِ داستایفسکی را فرزاد موتمن، تبدیل به فیلم معرکهای به همین نام کرده است، فیلم به مراتب جاندارتر از کتاب است. با بازی معرکهء هانیه توسلی و مهدی احمدی. بعید میدانم که فیلم را ندیدهباشید، به هرحال اگر ندیدهاید، غفلت نکنید.