گفتگوهای تنهایی

گفتگوهای تنهایی

سی و پنج سالگیِ یک معلم ادبیات در روستایی همین حوالی...

بایگانی

هوالمحبوب


الی می‌گفت همه چیز از آن روزی شروع شد که کد 1011 را در برگ انتخاب رشته نوشتیم.

همین باعث شد که اینقدر درگیر احساسات بشویم که زندگی برایمان سخت بگذرد. آدم‌ها آمدند و رفتند. ولی ما اتاق کنج قلب‌مان را برای ابد کرایه دادیم که تا وقتی هوس آمدن‌ به سرشان زد، آواره نشوند

دوستان‌مان، استادان‌مان، شاعر‌ها و نویسنده‌ها. بدها، خوب‌ها. آمدند، چنگ زدند به زندگی پر وصله‌ پینه‌مان. هی بغض کردیم و با آب قورتش دادیم، هی نگاه کردیم و حسرت خوردیم.

حرف زدیم و عاشق کلمه شدیم. عاشق صاحبان کلمات شدیم، عاشق نگاه‌شان به زندگی شدیم. آدم‌ها پرده که پایین آمد، با اولین دربستی رفتند و لباسهایشان را آویختند.

ما نشستیم و زل زدیم به صحنه، به جای خالی آدم‌ها، غرق شدیم در سکوت کلمه‌ها، ما نتوانستیم همراه بقیه تماشاچی‌ها به خانه برگردیم. خانه کوچک بود و سرد. ما وا‌دادیم و همانجا ماندیم

خاک صحنه خوردن نداشت، زهر بود، کام‌مان تلخ شد، کلمه‌ها سکوت شدند و فاصله انداختند بین ما

سنگ برداشتیم که بزنیم بر سر سکوت که بشکنیم، خانه دلمان ترک برداشت. دیوار خانه فرو ریخت. کلمه‌ها، غرق شدند در سکوت، نتوانستیم نجاتشان دهیم. بی کلمه‌ها چه کنیم ما آویخته‌های این دیر فراموشی

گفتیم برویم تا بلکه سکوت‌مان کمتر برنجاند. ما کلمه‌هامان را دانه دانه سوا کرده بودیم، چیده‌بودیم بیخ دل‌مان تا حرف بزنیم. حالا یک مشت کلمهء خیس روی دستمان باد کرده است. حق داشت پروین که می‌گفت: «دل بی دوست دلی غمگین است

  • ۹۷/۱۲/۲۳
  • نسرین

از ناممکن ها