کامنتبازی
هوالمحبوب
داشتم به این فکر میکردم که انگار چند وقتیه، شیوۀ نوشتن را گم کردهام، انگار تمام سلولهایم در روانشناسی گیر کرده و هر فکری که به سرم میزند، یک جوری به روانشناسی ربطش میدهم. توی پستهای اخیر انگار خودم نیستم، یک نفر دیگر نشسته است و این جملات را تایپ کردهاست. خودم را لابهلای صفحات کتابها جا گذاشتهام. دوست دارم مثل قدیم راحت و بیتکلف حرف بزنم، از مدرسه، از کتاب، از نوشتن، از فوتبال و هر چیزی که مرا به نوشتن وصل کرده است. این روزها هر تفریحی را به بعدا موکول میکنم، هر قراری را به هفتۀ بعد میاندازم، هر جلسهای را کنسل میکنم، جشن پایان تحصیلی دخترها با یک ساعت تاخیر رسیدم و جشن پسرها را اصلا نرفتم، توی این گرمای دیوانه کننده، نشستهام و مدام زور میزنم تمامش کنم.
اما حالا که من در شرایط نرمال نیستم، بلاگستان هم انگار به خواب رفته، کمتر کسی هنوز دست به قلم میبرد، کمتر کسی کامنت میگذارد و بحثهای زیر پستها دیگر داغ نیست.
گفتم حالا که من گرفتارم و مغزم دیگر کشش اینهمه خواندن و نوشتن را ندارد، کمی فضای وبلاگ را تغییر دهم، بیایید از کامنتهای دوستداشتنیتان حرف بزنید، از کامنتهای خندهدار، از کامنتهای عجیبی که در این چند سال وبلاگنویسی دریافت کردهاید. دور هم خوش میگذرد.
- ۹۸/۰۴/۰۵