گفتگوهای تنهایی

گفتگوهای تنهایی

سی و پنج سالگیِ یک معلم ادبیات در روستایی همین حوالی...

بایگانی

روزگار سپری شده

دوشنبه, ۱۷ تیر ۱۳۹۸، ۰۸:۳۰ ب.ظ

هوالمحبوب

فکر می‌کردم مهمترین رسالت امسالم تمام کردن همان کار بزرگ است، فکر می‌کردم نوشتن همان کار دلچسبی است که همیشه دوستش داشتم. حالا که سه روز است کار را تحویل داده‌ام و منتظر نتیجه‌ام، احساس میکنم تمام این چند ماه عبث و بیهوده گذشته است. حالا با خودم می‌گویم ارزشش را داشت که چند ماه از سیر مطالعاتی‌ات عقب بیوفتی، کلی مهمانی و گردش را کنسل کنی، داستان و هیجان خلق کردنش را رها کنی و مشغول کاری شوی که هزاران نفر قبل از تو به شیوه‌های بهتری انجامش داده‌اند؟ دوست ندارم برگردم و دوباره به آن صفحات پر و پیمانی که خلق کرده‌ام، نگاهی بیندازم، ترس اینکه حتی یک خطش از خودم نباشد خفه‌ام می‌کند. حس می‌کنم جوری در نوشته‌های دیگران ذوب شده‌ام که قلم خودمم را این وسط گم کرده‌ام. حالا منتظرم که سه‌شنبه روزی برسد و مستر «ژ» گوشی تلفن را بردارد و زنگ بزند، اینکه چه می‌خواهد بگوید به حد کافی ترسناک هست، اما شکست بعدش به مراتب ترسناک‌تر است. این روزها به حالت خب که چی گونه‌ای در حال عبورند. بدون شوقی برای ورق زدن کتاب‌هایی روی هم تلمبار شده، بدون شوقی برای تماشای فیلم یا هر کاری که برایش له‌له می‌زدم. دارم سعی می‌‌کنم بیشتر با خواهرم باشم، حرف زدن‌هایمان حال هردوتایمان را بهتر می‌کند، سعی می‌کنم کمتر ساز مخالف بزنم، کاری که به شدت سخت است اما توی این یک ماه گذشته به خوبی از پسش بر آمده‌ام. دلم رفتن می‌خواهد، به هر جا که شد، کنده شدن از این اتاق لعنتی، از این زندگی کسالت‌بار، از این حال مایوس کننده‌ای که گرفتارش شده‌ام.

تنها شوقی که این روزها دارم، جلسات داستان‌های یکشنبه و چهارشنبه است، اما توی این جلسات هم حس می‌کنم نادان‌ترین فرد جمع هستم و به طرز مسخره‌ای هیچ حرفی برای گفتن ندارم، حس می‌کنم عمری که پای داستان و رمان صرف کرده‌ام، عمیقا تباه بوده و حالا هیچ درکی از داستان و ساختارش ندارم. رویای یک شبه نویسنده شدن دارم و فکر می‌‌کنم چرا من نباید بتوانم هم پای دیگرانی که هجده سال تمام توی وادی داستان‌نویسی بوده‌اند، داستان را نقد و تحلیل کنم. واژه کم می‌آورم و این برای منی که در هر جمعی کلی حرف برای زدن دارم، آزار دهنده است.

جلسۀ یکشنبه‌مان که تخصصی‌تر است و حالت خصوصی دارد، شبیه یک کلاس درس جذاب است. این هفته بازنویسی شدۀ داستانی را نقد می‌کردیم که هفته‌های قبل خوانده شده بود. برای اولین بار در طول این هشت ماه، داستان را نقد کردم و اغلب چیزهایی که گفتم از طرف بقیه تایید شد.

شبیه وصلۀ ناجوری در آن جمع هستم که هر جور حساب می‌کنم، نباید دعوتم می‌کردند. کنار کسانی می‌نشینم که در وادی داستان استخوان ترکانده‌اند. می‌ترسم از اینکه نتوانم خودم رو نشان دهم و یک روزی عذرم را بخواهند.

امروز «مرگ در آند یوسا» را دست گرفته‌ام، اگر حال همراهی دارید، خوشحال می‌شوم کتاب را با هم بخوانیم و با هم راجع بهش حرف بزنیم.

  • ۹۸/۰۴/۱۷
  • نسرین

از بی حوصلگی ها

نظرات  (۱۰)

همیشه آماده اون فاجعه مزخرف باش
آماده باش باهات تماس بگیرن و بگن ای آشغال چیه نوشتی برداشتی آوردی
اگر به این باور برسی که قراره زنگ بزنن و این رو بگن اون وقت اگر زنگ زد گفت مثلا ایراد داره خیلی شکست نمیخوری و میگی خب حداقل نگفت آشغال
اگرم گفت خیلی خوبه و اینا که خیلی خوشحال میشی چون انتظار خودت این بود این آشغال چیه رو بشنوی
افکار مثبت هیچ وقت مفید نبودن!
افکار مثبت سم ان . ساعت ها میشینی مثبت فکر می کنی توهم میزنی که بابا میشه طرف زنگ میزنه میگه واااو این افسانه چیه نوشتی اصلا فوق العاده است و اینا .. بعد که حسابی متوهم شدیم و باد کردیم نه میشنویم و خورد میشیم!
هرکی میگه مثبت فکر کردن راه مناسب زندگیه ده تا فهمیده ولی اون که میگه تفکر مثبت آشغالی بیش نیست هزار تا از زندگی فهمیده!
از وقتی که خود من هر کاری می کنم تو ذهنم میگم قرار نیست این کار بگیره هم حالم بهتره همم نگرفت نابود نمیشم چون انتظارش رو داشتم!!
پاسخ:
:)

منم با مثبت اندیشی همیشه مشکل داشتم ول یدر مقاب لبا منفی بافی هم مشکل دارم.
من ترجیح میدم واقع بین باشم.
نه اشغال نه ایده‌ال.
یه حد متوسط.
یعنی قشنگ میزنی آدمو له میکنی با خاک کوچه برابر میکنیا :)
ایام " خب که چی " بد ایامی هستن ... امیدوارم که زود برن از زندگیتون..
به نظرم توی جلسات خیلی خودتون رو مقایسه نکنید .. به هرحال شما رو قبول دارن و دعوتتون کردن پس وسواس به خرج ندید  :)

پاسخ:
امیدوارم

میدونی من توقعم از خودم خیلی بیشتره خیلی بیشتر
از اینکه دارم درجا میزنم به ستوه اومدم
  • صبورا کرمی🦄
  • سلام
    خب هیچ تلاشی بی هوده نیست
    تو کلی تلاش کردی
    حتما نتیجه شو می بینی

    پاسخ:
    سلام

    امیدوارم
    من عمیقا حالات اول متنت رو میفهمم با این تفاوت که من این روزها حال و حوصله‌ی کلاس‌ها رو هم ندارم، دلم میخواد توی پیله‌ی تنهاییم برم و با کسی حرفی نزنم، اگه می‌شد یه مسافرت تنهایی برم هم معرکه می‌شد ولی خب ، متاسفانه شرایطتش نیست :)

    تو میتونی ، چرا عذرت رو بخوان؟ اصلا کی گفته وصله‌ی ناجوری؟ تو فقط خودت به خودت اطمینان نداری وگرنه هم سوادش رو داری و هم توانایی‌ش رو :)
    پاسخ:
    راستش منم اون لذتی که قبلا می‌بردم رو دیگه نمی‌برم، ولی می‌دونم که ترک کردنش مساویه با یه رکود و تنبلی
    امیدوارم مسافرت هم محقق بشه برای جفت مون.


    نمی‌دونم چرا اعتماد به نفسم رو از دست دادم فرشته :(
  • منتظر اتفاقات خوب (حورا)
  • اینکه هزاران نفر قبلا یه کاری رو انجام دادند مهم نیست. مهم اینه که تاثیرش چقدر باشه!؟

    حال همراهی هم داریم. درسته من خیلی متخصصانه نمیتونم درمورد کتاب‌ها نظر بدم ولی شروع میکنم به خوندنش:-)
    پاسخ:
    یعنی تاثیر کاری که من کردم می‌تونه پررنگ تر از بقیه باشه؟
    اینقدر به خودم خوشبین نیستم حوری

    خیلی هم خوب، مهم لذت بردن از کتاب خوندنه، تخصص مد نظر نیست.
    پس زود شروع کن تا برسی بهم :)
  • حمید آبان
  • زندگی رو نباید مرحله مرحله کرد، باید از هر لحظه زندگی لذت برد. شما با زحمت زیادی یک کتاب خیلی خوب نوشتید، این بخشی از دفتر زندگی شماست، باید ازش لذت ببرید و سالها در موردش حرف بزنید..
    اعتماد به نفس پایین شما از تواضع زیاد شما میاد، اصطلاح درخت هرچه پربارتر افتاده تر در اینجا صدق میکنه، اما گاهی لازمه فروتنی رو کنار بذارید و جسورانه زندگی کنید، موفقیت از آن انسان های جسور و شجاعه، شما نویسنده بزرگی هستید که توانایی های خودش رو نادیده میگیره...
    من برای هم خوانی کتاب مرگ در آند اعلام آمادگی میکنم، بفرمایید کی شروع کنیم و چطور راجع بهش حرف بزنیم :)
    پاسخ:
    کتاب اگه چاپ نشه که دیگه کتاب نیست، میشه یه فایل به درد نخور و بعد یه آینۀ دق برای نویسنده اش:(

    گاهی مرز بین خودشیفتگی و اعتماد به نفس اونقدر باریک میشه که نمیشه تمییز داد از هم
    شما لطف دارین البته، من هنوز نویسنده نیستم دارم تلاش میکنم که بشم یه روزی:)


    از همین امروز شروع کنیم.
    من قانونی براش نمیذارم، چون مشغله‌های افراد با هم مختلفه و سرعت خوانش آدم ها هم همین طور.
    شما هرچه سریع تر تهیه کنید کتاب رو و بهمون ملحق بشین.
    میتونیم هر روز در مورد روند مطالعه با هم در ارتباط باشیم و بعد از اتمام کتاب پست بذاریم



  • حامد سپهر
  • ایشالا جواب مستر ژ همونی باشه که منتظرشی:)
    پاسخ:
    امیدوارم این خوش‌بینی شما به منم سرایت بکنه بلکم کمی از استرسم کم بشه :)
    تهش رو که ببینی برات اگر نشد هم ساده تر میشه
    تفکر مثبت کردن سمه .
    ولی خب اگر بد بین باشی از استرست کم می کنه . بعد که شد که احتمال زیاد هم میشه ... اون وقت بیشتر خوشحال خواهی بود
    پاسخ:
    قبول دارم تا حدی
    ولی بدبینی مزمن هم سمه به گمان من
  • قاسم صفایی نژاد
  • سلام.
    ما برنامه ویژه داریم برای داستان نویسان. حتما با ما مشارکت کنید
    پاسخ:
    سلام
    خیلی هم خوب
    فقط امیدوارم به تابستون قد بده😊
    نسرین جان اومده بودم برای تو کامنت بذارم اما کامنت این رفیقتونو که دیدم واقعن طاقت نیاوردم که چیزی نگم. دوستی که اسمت هاتفه،من نمیدونم کجای زندگی هستی و چه نوع تجربیاتی داشتی که رسیدی به این طرز فکر اما تجربه ها هر چی بودن خیلی بهمت ریختن عزیز. این چه طرز تفکر بیهوده یه که خودتو با سمی ترین کلمات مسموم میکنی که مبادا اتفاقی بیفته که از نظرت خوب نیس. خب لامصب تو که راه تمام احتمالات رو بستی. تو رو لازم نیس زندگی بکشه خودت به روشنفکرانه ترین حالت ممکن زدی خودتو کشتی که! زندگی گل و بلبل نیس و منم معتقد نیستم شما به چیزهای خوب فکر کنی شاید برات همون اتفاق بیفته ولی مشخصن زندگی این جهنمی هم که تو درموردش حرف میزنی نیست. اگه تجربه ی تو اینو میگه جای حمله به کم تجربگی دیگران یکمم به تغییر شیوه تفکر و زندگیت فکر کن دوست عزیز! و زندگی و جوانی تو با سیاه نمایی های شیک حرام نکن.

    + از فضولی خوشم نمیاد اما کامنتهاتو با چنان قطعیتی نوشته بودی که مجبور شدم برات جواب بنویسم
    ++ نسرین جان ببخشید ها،یه بار دیگه میام و برای خودت کامنت میذارم عزیزم :*
    پاسخ:
    سلام
    ممنونم🙏
    منتظر کامنتت هستم🌹
    هرچند من نشناختم شما رو ولی خوشحالم از حضورت. 

    رونوشت به هاتف

    ارسال نظر

    ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
    شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
    <b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">