نامهای به گذشته
هوالمحبوب
به نسرین در آغاز جواتی:
سلام نسرین عزیزم. حالا که این نامه را میخوانی، در آخرین روزهای مدرسه هستی، الان اردیبهشت هشتاد و پنج است و تو کمتر از دو ماه دیگر، مهمترین آزمون زندگیات را پیش رو داری. میدانم که چقدر دوست داری حقوق قبول شوی، اما خودمانیم، اندازۀ خواستهات تلاش نمیکنی. پس قیدش را بزن. به ادبیات فکر کن، به یک دانشگاه لمیزرع وسط یک بیابان، درست در سی و پنج کیلومتری تبریز نرسیده به آذرشهر. به الناز فکر کن، به زهرا و فاطمه.
به اینکه در آن چهار سال درخشان، بهترین لحظات زندگیات رقم خواهد خورد. هرچند میدانم وقتی مریم پشت تلفن خبر قبولیات را بدهد، میخزی توی زیرزمین و گریه میکنی، اما قوی باش. به آینده فکر کن. به لبخندهایی که خواهی زد. به دوستیهایی که خواهی ساخت، به عشق فکر کن.
لطفا کمی از این دوز بچه مثبت بودنت کم کن، باور کن پسرها لولوخورخوره نیستند که وقتی میبینیشان راهت را به آن سوی خیابان کج میکنی، دست از آن هتبند سیاهت بردار، بگذار موهایت کمی نفس بکشند، توی عکسها اینقدر خودت را به چهل و چهار جهت مختلف کج نکن، قوز نکن، رها باش، اعتماد به نفس داشته باش تا اینقدر عکسهایت ضایع از آب در نیاید.
لطفا بعد از اینکه دانشگاه قبول شدی، سری به حوزۀ هنری بزن و نعیمه را پیدا کن، همان دختری که روسریهای آبی سر میکند و ابروهایش را بر نمیدارد و لبخند بزرگی دارد و .... خب خودت که میدانی، آنجا فقط یک نعیمه است که تو باید پیدایش کنی. برو پیدایش کن و هیچ وقت تا آخر عمرت دست از سرش برندار.
توی رسالت یک کتابفروشی هست که صاحبش مرد کتاب دوستی به نام آقا فرهاد است، حتما به آنجا سر بزن و از کمکهایش استفاده کن. وقتی رفتی دانشگاه، اینقدر عبوس نباش، بیشتر بخند، بیشتر اهل معاشرت باش. خودت را دختری سرزنده و شاد نشان بده، دقیقا همان طور که توی جمعهای خودمانی هستی.
با سمیه و نازی رفاقت نکن، پایت را هیچ وقت توی نهاد نگذار، هیچ وقت دل الناز را نشکن، چون دوازده سال بعد هنوز بهترین دوستت خواهد بود.
هیچ وقت حسرت این را نخور که کاش رشتۀ تجربی را انتخاب کرده بودم و از دوستانم جدا نشده بودم، به تو قول نمیدهم که سیزده سال آینده، خوشبختترین نسرین روی کرۀ زمین خواهی بود، اما حالت با راهی که طی کردهای خوب است. میدانم شاید از الان یادت نماند ولی لطفا هیچ وقت پایت را توی آن سایت نگذار. اجازه بده عشق به سراغت بیاید ولی تو سراغش را نگیر. بگذار عشق در تو جوانه بزند، قد بکشد ولی هیچ وقت میوهاش را نارس به دندان نکش.
با مریم حرف بزن، بیشتر از حالا، سعی کن آدرسها را کمی زودتر از سی سالگی یاد بگیری. گاهی تنهایی بازار برو و تجربههای جدید به دست بیاور. قبل از آنکه خیلی دیر شود یک امضای خفن برای خودت ابداع کن. هیچ وقت از الناز جدا نشو، نگذار پایش را توی آن دانشگاه کوفتی بگذارد، یا اگر شد همراهش برو.
از اینکه ارشدت را دانشگاه تبریز خواهی خواند ذوق زده نشو، اینجا هیچ چیز جذابی در انتظارت نیست. خودت را برای سال غم آماده کن، سال شوم پر کشیدن و پرواز بیبازگشت.
خودت را برای شبها بیصدا گریه کردن، خودت را برای از شب تا صبح بیدار ماندن و حرف زدن، برای خندههای بیدلیل، برای یک سال دزدکی عاشقی کردن، برای وسط خیابان گریه کردن، برای دل به دریا زدن، برای شکستهای بزرگ، غمهای وسیع، روح تهی شده، آزمون تلخ زندگی، خودت را برای خیلی چیزها آماده کن.
سعی کن از لحظات تلخ زودتر عبور کنی، اگر دلت ندای بازگشت سر داد، گوشش را ببیچان و سر جایش بنشان، اگر دل به دریا زدن خواست، بغلش کن، برایش کتاب بخوان، بگذار از صرافتش بیوفتد.
میدانی عزیزکم، یک جایی وسط سی و یک سالگی، بدجور به تو عبطه خواهم خورد، به صبوریات، به وسعت دلت، به زمانی که برایت به بهترین شکل سپری میشد. یک جایی دلم میخواهد برگردم و دستت را بگیرم و زیر گوشت بگویم نترس من هستم، نترس من کنارتم، یک جاهایی دلم برای بیپناهیات بدجور میسوزد. برای تنها رها شدنت وسط اقیانوس زندگی.
راستی، به فال ته فنجان، توی آن خوابگاه دلگیر، در آن بهمن ماه سرد سال 85 اصلا اعتماد نکن!
دوستت دارم؛ همین.
- ۹۸/۰۷/۱۶
نگو شهید مدنی خوندی :)))))))
قشنگ نوشتی .. ولی حس نکردی اگر این همه بنویسی نسرین اون سالها چی خواهد کشید؟
اینکه بنویسی قراره تکه پاره بشی و... قطعا استرس زیاد بهش دادی . باید یه طوری مینوشتی نه سیخ بسوزه نه کباب . و اگر زودتر بره و نعیمه رو پیدا کنه توی امروز یه نسرین دیگه میشی و خب شاید نصیحت های دیگه ای میکنی . شاید وقتی که نعیمه رو اون مموقع پیدا کرد براش بد شد .
ولی خب همه ما داریم تلاش میکنیم یه سری اشتباهاتی که کردیم رو اصلاح کنیم ولی از کجا معلوم راه دوم اشتباه بزرگتری نباشه و ما خوش شانس بودیم که اشتباهی رو رفتیم که ضررش کمتر بوده !
بعدم کلا نمیشه به فال اعتماد کرد چون من هیچ اعتقادی بهش ندارم . به نظرم مزخرف محضه .
شاید اگر الان هم این نامه رو بخونی و خودت رو مخاطب قرار بدی بهتره که فکر کنی حسرت خوردن چیزی رو درست نمیکنه :)