گفتگوهای تنهایی

گفتگوهای تنهایی

سی و پنج سالگیِ یک معلم ادبیات در روستایی همین حوالی...

بایگانی

هذیان‌گویی‌های بعد از جلسه

شنبه, ۲۰ مهر ۱۳۹۸، ۰۷:۳۱ ب.ظ
هوالمحبوب

امشب اصلا قرار نبود پست بذارم، یعنی این چند وقته اینقدر کار سرم ریخته که به تنها چیزی که فکر نمی‌کنم نوشتنه، اما دیشب مجبور بودم یه داستان بنویسم، وقتی می‌‎گم مجبور بودم باید ازم قبول کنین، آخه می‌دونین، توی اون جلسۀ خفنی که می‌ریم، خیلی وقت بود که کسی داستان نمی‌نوشت و هر هفته از داستان نویسنده‎های دیگه می‌خوندیم و نقد می‌کردیم، تا اینکه من یه تزی ارائه دادم، مبنی بر اینکه بیایین اسم همه رو قرعه‌کشی کنیم و بر اساس ترتیب اون قرعه، هر هفته یکی‌مون مجبور باشیم داستان بنویسیم. در کمال خوش‌شانسی خودم نفر آخر دراومدم، فردا نوبت قرعۀ منه و دیشب نشستم سوژه‌ای که مدت‌ها بود بهش فکر می‌کردم رو نوشتم. دارم چهره‌ای بچه‌ها رو تصور می‌کنم وقتی داستان منو می‌خونن و تاسف می‌خورن بابت وقتی که برای خوندن چنین داستانی تباه کردن. شایدم عذرم رو از جلسۀ خفن‌ها خواستن. 
امروز با اولیای دبیرستان جلسۀ معارفه داشتیم. بعد از تایم مدرسه با همکارا نشسته بودیم تو آبدارخونه و غذا می‌خوردیم. دختر آبدارچی‌مون هم شاگرد همین مدرسه است. اونم تو جمع‌مون حضور داشت. وقتی معلم زبان بغل گوشم گفت که فلانی اینجا می‌شه رژ زد؟ گفتم بله. ولی قبلش معصومه جان باید بره یه دوری بزنه.
خب خیلی ضایع است بچه بشینه و آرایش کردن معلم‌هاش رو نگاه کنه، وسط تجدید آرایش بودیم که معلم ریاضی سر رسید، خنده‌کنان گفت چه خبره مگه قراره براتون خواستگار باید؟ گفتم بابا از کجا معلوم شاید یکی از همین اولیا ما رو پسندید برای برادرش. همه خندیدن و بعد از جمع کردن بساط ناهار و خوردن چایی سرپایی، رفتیم تو جلسه. جلسه طبق معمول همیشه پیش رفت، توقع داشتم که اولیای کلاس هشتمی‌ها که اینقدر عاشق‌شونم، بیشتر تحویلم بگیرن، ولی خب کلاس هفتمی‌ها و نهمی‌ها گویا بیشتر خاطرم رو می‌خوان. یکی از اولیای نهم گفت، وقتی شنیدم شما معلم ادبیات بچه‌ها هستین خیلی خوشحال شدم، گفتم خدا رو شکر امسال از ادبیات خیالمون راحته. هفتمی‌ها کلی تعریف و تمجید کردن و گفتن ان‌شالله امسالم مثل پارسال با بچه‌ها عالی کار می‌کنین.
تازه یکی از اولیای نهم منو تا آبرسان رسوند و کلی هم اصرار داشت که تا دم در خونه‌مون ببره:)
نمی‌دونم اینا رو چرا دارم می‌نویسم، اصلا قصدم از شروع این پست اینا نبود، راستش بعد از خوندن پست شباهنگ، به سرم زد که بنویسم، از ترس‌ها و تشویش‌هایی که بعد از هر امر خیری به جونم می‌‍ریزه. از تردید‌هایی که همیشه باهاش سر و کار دارم. از اینکه اگه مثل هزاران نفری که از تصمیم‌شون پشیمونن منم بعد از ازدواج پشیمون شدم چی. اگه اوجان اونی نبود که از الان تو ذهنم ساختم چی؟ اگه به جای یارخاطر بودن شد بار خاطر چی؟
اصلا ارزشش رو داره، آدم آزادی‌هاش رو از دست بده بابت عشقی که هر آن ممکنه از دست بره؟
  • ۹۸/۰۷/۲۰
  • نسرین

نظرات  (۱۴)

  • © زهـــــرا خســـروی
  • میخواستم تو پست قبلی ( اگر درست بگم)  بنویسم منم شهید مدنی بودم ، منم له شدم ، دوری عذاب بود برام ، پیچیده شدم ، ولی گفتم چرا همش غصه!  راستش من دیگه باورم شد هرچی دارم الان صدقه سر همون مدنیِ! اگر الان حالم خوبه چون تنها خودمو بار آوردم ، محیط عذابم میداد و ایضا ادمایی که دیگه نمیخواستم ببینم. 

    ولی بزار اینجا اعتراف کنم هر چیزی اگر دلیل محکم عقلی داشته باشه و اگر دلت هم رضا باشه ارزشش رو داره :)

    پاسخ:
    ولی برای من اونجا خیلی لذت‌بخش بود.

    اغلب تجربه‌های نو و متفاوت زندگیم مال ائونجاست.
    گاهی اصلا دوری راه هم لذت بخش می‌شد:)

    چه جملۀ قشنگی:)

    آخ آخ اون پست شباهنگ منو هم یاد نگرانی‌هام بابت این موضوع انداخت :))

    پاسخ:
    همه همدردیم انگار

    عاشق شدن ریسک‌های خودش رو داره اصلا می‌فرماید که " جگر شیر نداری سفر عشق مرو ..." :))

     

    پاسخ:
    بحث من اصلا عاشق شدن نبود.
    من خیلی وقته از عشق ناامید شدم.
    بحث من یه ازدواج معمولی بود.
  • دُردانه ⠀
  • :(

    پاسخ:
    :(
  • آشنای غریب
  • سلام
    خواستگار بیاد (باید) افتاده

    فارسی این جملم نیومد

    هر نقدر ده قوتدالاساخ هرنقدر متقابی دار اوسته قویساخ 
    گینه بیر سری ایشلر قاباغا گله جاخ کی آدامین خوشی گلمیه جاخ

    آدم از پدر و مادر که عزیز نداره
    هم خون و هم خونه از بدو تولد، گاهی میبینی باهاشون حرفم درمیاد
    منتها با گذشت و راه اومدن یهو میبینی حل شده


    مادرم میگه خاله ام یه مدت تو خونه مادرش زندگی کرده 
    تو طبقه مجزا 
    مادرم میگه مامانش از دست دختر گلایه میکرده
    و دختر (که خاله ام باشه) گاهی از مادرش
    مادرم میگه چون مادر و دختر بودن حرفاشون رو پنهان میکردن
    بعد گفت اگه عروس و مادر شوهر بودن
    وای وای یه حرف کوچیک رو هم گنده میکردن :))
     

    بعد گفت اگه راه بیای زندگی رو میگذرونی و ....

    حرفام زیادی شد ببخشید 
    رشته کلام از دستم خارج شد 
    نمیدونم بحث سر چی بود :))
     

    پاسخ:
    سلام
    اصلا باهات موافق نیستم.

    زندگی مشترک عاشقانهف معنیش بی‌مشکل بودن نیست، 
    اصلا بی‌مشکل و بی‌اختلا فنظر بودن، خودش نشون دهندۀ تباهی اون رابطه است.
    رابطه سازنده به اون می‌گن که در عین مشکل و اختلاف همو حمایت کنن، عاشق باشن، حرمت نگه دارن.

    جدا همون خط آخر ت 

    پاسخ:
    حرف خیلی‌هامونه

    در مورد عشق هیچ چیز قابل پیش بینی نیست

    عشق اگر واقعی باشه راه خودش رو پیدا میکنه 

    پاسخ:
    اگر واقعی باشه.
    توی اون اگر خیلی حرفا هست هاتف....

    اگه درست انتخاب کنی و به خدا توکل کنی ارزشش رو داره

    پاسخ:
    ما حق انتخاب نداریم بهار جان
    ما انتخاب می‌شیم.
  • منتظر اتفاقات خوب (حورا)
  • اگه اونی که باید باشه هیچ آزادی از دست نمیره. قراره دو نفر برای ادامه مسیر زندگی همراه، همدم و هم‌دل همدیگه باشند:-) 

     

    پاسخ:
    می‌دونی؟ از رویا و خیال خسته شدم.
    واقعیت خیلی تلخ‌تر از چیزیه که همیشه تو خیالم تصورش کردم.
    به نظرم تاهل از دست رفتن آزادی‌هاست.
    من شرایط ایده‌الی برای خودم متصور نیستم در حال حاضر:(
  • حمدان مقدم
  • سلام.موفق باشید

     

    ولی تجدید آرایش صنعت بدیعی است که تا الان نخوانده بودم...

    پاسخ:
    سلام.

    صنعت نیست، یه کار کاملا عادی و پیش‌پا افتاده در جمع‌های زنانه است:)

    سلام نسرین جان

    من به تازگی با وبلاگت آشنا شدم

    چقدر نامه ات به نسرین جوان بامزه بود

    شاید من هم برای خودم بنویسم

    چی می شد آدم ته همه چیز رو می دید و بعد دوباره وارد اون سن می شد و تصمیمات بهتر می گرفت

    پاسخ:
    سلام
    خوش اومدی:)

    آره تجربۀ باحالیه، امتحانش کن:)
    هیچی دنیا گلستان می‌شد:))
  • دچارِ فیش‌نگار
  • هوم هر چی باشه بهتر از مجردیه :)

    پاسخ:
    چه خوب که یه متاهل چنین نظری داره.
  • آشنای غریب
  • سلام

    من گویا نتونستم منظورمو برسونم انگار

    منم منظورم این بود در هرصورت اختلاف نظر های جزئی پیش خواهد آمد . اگه اون مثال رو زدم هم برا این بود که طبق فرموده شما همدیگر رو حمایت کنن 

    پاسخ:
    سلام

    می‌دونم چی می‌گی
    ولی ترس من از اختلاف جزئی نیست
    ترسم از یه شکاف عمیقه
  • حمید آبان
  • آدما اونی نیستن که ما انتظار داریم، اونی هم نمیشن که ما انتظار داریم، آدما خودشونن، گاهی خودخواه، گاهی بی رحم... اما همیشه تو یه رابطه یکی کوتاه میاد، یکی خودش رو شبیه اون یکی میکنه، یکی برای آرامش زندگی خیلی حرف ها رو نشنیده میگیره.. از یه رابطه نمیشه انتظار یه معجزه داشت، یه رابطه در کنار لحظات خوش، پر از رنجه، پر از اضطراب، پر از از خودگذشتگی...

    پاسخ:
    کیفیت یک رابطه مهمه، اینکه تو حالت با اون رابطه خوب باشه. اینکه کنارش خود واقعیت باشی و سعی نکنی خودت رو هی با معیارهای اون آدم تطبیق بدی
    رنج توی همۀ رابطه‌ها هست، ولی اون معجزۀ عشقه که همه چیز رو قابل تحمل و حتی شیرین می‌کنه.

    ارسال نظر

    ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
    شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
    <b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">