گفتگوهای تنهایی

گفتگوهای تنهایی

سی و پنج سالگیِ یک معلم ادبیات در روستایی همین حوالی...

بایگانی

انگیزه‌ها

پنجشنبه, ۲ آبان ۱۳۹۸، ۱۰:۱۹ ق.ظ

هوالمحبوب


دارم به انگیزۀ آدم‌ها فکر می‌کنم، به انگیزۀ کسی که بی‌هیچ حرف و حدیثی قهر می‌کند، یا کسی که پیامی را می‌خواند و جواب نمی‌دهد، کسی که به قصد ناراحتی کسی، حرف نیش‌دار می‌زند، به انگیزۀ کسی که تمام خوبی‌هایت را یکهو فراموش می‌کند و دستش می‌لغزد روی دکمۀ بلاک و می‌خزد توی سکوت ممتد و اصلا حواسش نیست که تو چقدر دنبال صفحه‌اش گشته‌ای و از نیافتنش خسته شده‌ای و در نهایت بعد از چند سال غوطه خوردن در فضای مجازی به این نتیجه رسیده‌ای که فقط کسانی قادر به دیدن صفحات مجازی اینستاگرام نیستند که توسط صاحب آن صفحه بلاک شده باشند.
تو به رنجی که برای این رفاقت کشیده‌ای فکر می‌کنی، به اثری که توی هر رفاقتی گذاشته‌ای. به دوستی با آدم کوتوله‌ها فکر می‌کنی و می‌خندی، یاد حرف مژده می‌افتی که همیشه می‌گوید، قد روح آدم‌ها با قد جسم‌شان متفاوت است. 
به انگیزه‌های خودت فکر می‌کنی، به اینکه چرا به دوستی با کسانی که رنجت می‌دهد ادامه می‌دهی؟ چرا هنوز دلت برای کسانی تنگ می‌شود که سال‌هاست رخت بربسته‌اند و از دلت کوچ کرده‌اند؟ چرا هنوز منتظری آن دوست مجازی یک بار بی‌هوا سراغت را بگیرد و باعث شود این بار تو شروع کنندۀ بحث نباشی.
انگیزه‌ات از نوشتن چیست وقتی، می‌دانی هیچ کدام از کسانی که مخاطب این پست هستند اینجا را نخواهند خواند، یا حتی اگر بخوانند، واکنشی نشان نخواهند داد؟
انگیزه‌ام چیست از اینکه این‌قدر به نوشتن معتادم، به دوستانم معتادم، به حضور آدم‌ها وابسته‌ام.
سالهاست دوست داشتن را شکل دیگری برای خودم تعبیر می‌کنم، شبیه آن مردهایی شده‌ام که گمان می‌کنند دوست داشتن یعنی تلاش کردن، پول در آوردن و ایجاد رفاه. سال‌هاست به کسی نگفته‌ام دوستت دارم. سال‌هاست کنده شده‌ام از بطن خانه، از خانواده، از زندگی‌ای که در آن پاهایم روی زمین بود.
تقصیر من نیست که دوست داشتن را از یاد برده‌ام، تقصیر رنجی است که به من تحمیل می‌شود. رنجی که از خانه شروع می‌شود و در وجب به وجب کوچه‌ها گسترش میابد. شهر پر است از آدم‌هایی که تنهایند ولی از این تنهایی گریزانند. دور و برم پر است از آدم‌هایی که دوست‌شان دارم. اما هیچ کس نمی‌تواند جای خالی آدم‌هایی را که کوچ کرده‌اند را برایم پر کند. می‌دانم که آدم‌ها دوستم دارند. نعیمه از آنهایی است که گفتن دوستت دارم برایش سخت است، اما بعد از تولدش برایم پیامی گذاشت که وجودم را پر کرد از انرژی خوب، حالا بعد از تولد دومین کتابش، می‌گوید عاشقت هستم. می‌دانم آدمی مثل او همین‌طور بی‌هوا از دوست داشتن دم نمی‌زنند. کاری که دیشب برایش کرده‌ام، ارزشش را داشت.
حالا چرا این طرف ماجرا اینقدر تلخ است، اینکه چرا من حالم خوب نیست، چرا آدم‌ها و بوسه‌هایش به وجدم نمی‌آورد. چرا نگاهم همیشه بین کسانی در رفت و آمد است که نیستند؟ قلبم از محبت خالی شده است، از اینکه من آنی نیستم که حتی مامان دلش را بهش خوش کند. ناراحتم. غمگینم. تمام این‌ها به خاطر این است که با مامان قهرم. 

  • ۹۸/۰۸/۰۲
  • نسرین

نظرات  (۱۴)

خودشون می دونن چجوری ما رو بیچاره می کنن? 

همین مامانا را میگم :| 

نیومدی مرصع پلویی که پخته بودم رو ببینی 

پاسخ:
گمون نکنم بدونن.....

نبودم این چند وقته، ببخشید....

به یاد آهنگ شهاب مظفری افتادم: «من برم هیشکی تنها نمیشه/ بغض ابری برام وا نمیشه» برای من این احساس دودو زدن چشمام برای آدما به همچین چیزی می‌رسه. 

پاسخ:
اتفاقا وقتایی که ستایش تموم می‌شه و این آهنگ شروع می‌شه، تنها زمانیه که حواسم به تلویزیون جمع می‌شه.

انگار هممون از یه درد رنجوریم....

مطمئنا کسی که یه زمانی دوست داشتن آدم هارو فوت آب بوده ، الان هم از یادش نبرده.

مامانا خیلی خوبن.. کاش همیشه باشن. قهر نباشین.

پاسخ:
کسی که دوست داشتن آدم‌ها رو فوت آب بود، خسته شده از اینکه کسی بلدش نشد.....

منم نگفتم مامانا بدن، امیدوارم همیشه باشن و سایه‌شون بالاسرمون باشه.

ولی گاهی وقت‌ها هم دلمون رو می‌شکنن وقتایی که حواسشون نیست.....

فقط میتونم بگم میفهمم...

😅

پاسخ:
همینم خوبه

یه قسمتیش ...

انگار من نوشته بودمش .

پاسخ:
ههمون یه جورایی همدردیم....

شکلک کامنت قبلی اشتباه اومده😑 این گریهه بود

پاسخ:
بله حدس زدم

آخ این پست...با تک تک کلمه هاش ارتباط برقرار کردم...چون من هم خسته ام..

 

پاسخ:
کاش یکی بود که این‌همه خستگی رو چاره می‌کرد :(

سلام همشهری تازه با وبلاگتون آشنا شدم ، بعضی از آرشیوتون رو خوندم، منم تو همون دانشگاه درس خوندم هشت سال پیش البته، دانشگاه فوق العاده ای بود، تمیز، دلباز، 

و خوش به حالتون معلم شدید منم عاشق معلمی بودم مخصوصا دبستان  ، موفق باشید.

 

 

 

 

پاسخ:
سلام، رویای عزیز. 
برای منم سیزده سال پیش اتفاق های قشنگی توی اون دانشگاه رقم خورد. 
ممنونم:) 
  • بانوچـه ⠀
  • با مادرت آشتی کن :(

    پاسخ:
    گاهی نمی‌شه که نمی‌شه...
    وقتی خودش نمی‌خواد..... 

    قهر با مادر!!! ما شنیدیم اما باور نکردیم

    کسی که اینکارو میکنه یعنی بی دلیل" البته به نظر شما" قهر میکنه اگه پای حرفش بشینی مطمئن باش دلایل خاص خودش رو داره که شاید کارش رو توجیه کنه شاید هم باعث بشه سوء تفاهم از بین بره

    پاسخ:
    خوبه که باور نکردین، بعضی چیزها رو باور نکنیم به صلاح نزدیک تره.
    ولی مامان واقعا قهر بود باهام.
    یعنی کلا مهم نیست براش که من باشم یا نباشم.


  • منتظر اتفاقات خوب (حورا)
  • مامان‌ها که دلشون نمیاد قهر کنند

    پاسخ:
    قهر با مامانا معمولا شوخی‌ای بیش نیست. چون در کمتر از 24 ساعت حل و فصل می‌شه.
    ولی خب مامان من از اون مامانای پروانه‌ای نیست که ناز دخترش رو بکشه و اینا :))

    سلام

    میگم نبخشش

    ولی در ظاهر عذرخواهیش رو بپذیر

    و به این رفتارش فکر نکن

    هرچند نبخشیدیش ولی این واقعه رو فراموش کن

    بذار به پای بی ادبی و بی شعوریش

    توی جامعه پر از آدمهای بی ادب و نفهم و بی نزاکته

    اگه قرار باشه تک تک اونها موفق بشن چند روزی اعصاب ما رو به هم بریزن که دیگه هیچی برامون نمی مونه

     

    پیش خودت بگو اون فردی که انقدر راحت یه حرف نابجا می زنه و یه قضاوت اشتباه می کنه قطعا در مورد سایر چیزها هم برخوردی مشابه داره این آدم با این ذات و خلق و خو ببین چقدر تلاطم روحی روانی رو باید تجربه کنه و در آینده در هر کجا پا بذاره با چند نفر باید درگیر بشه

    اون آدم بیشتر شایسته دلسوزی هستش

    اون آدمو حرفها و حرکاتشو برای خودت بی ارزش کن

    وقتی کسی ارزشی نداشته باشه یادآوری حرفها و خاطراتش هم بیهوده میشه

    شما ممکنه یه روز از یه عقب مانده ذهنی ناراحت بشی؟ نه. بیشتر دلت می سوزه برای اون که چرا درایت و شعور کافی نداره

    این آدم رو هم بذار در ردیف همون عقب مانده ها

     

    فکر خودت و روح و روان خودت رو نجات بده

     

    البته یه استراتژی دیگه هم داشته باش

    دفعه بعد اجازه نده توی اون جمع بنشینه و داستانتو گوش کنه

    بالاخره یه تنبیه هم لازمه برای اون بی ادب گستاخ

    پاسخ:
    همۀ این حرفا الان که چند روز از اون واقعه گذشته منطقی به نظر میاد. ولی اون لحظه که آتیش آدم تنده، هیچ حرف منطقی‌ای تو کتش نمی‌ره.
    اصولا نباید با آدم‌های بی‌شعور مراوده داشت.
    ولی متاسفانه گاهی نمی‌شه.

    سلام

    میگم اون نظر رو برای آخرین پستت گذاشته بودم

    ظاهرا جاش اشتباه شد

    منظورم همون فردی بود که راجع به داستانت گستاخی کرده بود

    پاسخ:
    سلام
    بله بله متوجه شدم :)
  • منتظر اتفاقات خوب (حورا)
  • مامان منم نازم رو نمی‌کشه. کلی هم با هم دعوا می‌کنیم:-))) ولی تهش بازم نه من دلم میاد باهاش قهر کنم. نه اون دلش میاد قهر باشه. الکی الکی سر صحبت رو باز می‌کنیم! 

    حالا نه تنها نازم رو نمی‌کشه بلکه میگه باز یه چیزی گفتیم به خانم برخورد:| 

    پاسخ:
    مام تقریبا همین‌طوریم.
    قهر من بیشتر یه دل شکستگی مختصره:)

    ارسال نظر

    ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
    شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
    <b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">