گفتگوهای تنهایی

گفتگوهای تنهایی

سی و پنج سالگیِ یک معلم ادبیات در روستایی همین حوالی...

بایگانی
هوالمحبوب

دیروز که وسط ساعت کاری، دوباره مجبور شدم از مدرسه بیرون بزنم، کل مسیر مدرسه تا خانه را یک ریز ناله کردم، نارنگی خوردم، سرفه کردم و توی دلم به آنفولانزا فحش زشت دادم، رسیدم خانه و نشستم به خواندن کتاب و داستان این هفته، بعد که برای ناهار صدایم کردند و بوی کباب پیچید توی سرم، حالت تهوع‌ام دوباره عود کرد، غذای این چند روز اخیرم به حداقل ممکن رسیده، بوی کباب‌های مادر خانومی، سابقا مستم می‌کرد و حالا دل و روده‌ام با آن بالا آمده بود، از سر سفره بلند شدم ولی هم گرسنه بودم و هم نمی‌توانستم حال بدم را تحمل کنم، نوشابه‌ای خریدم و دوباره نشستم پای سفره. 
به هر جان کندنی بود غذا را تمام کردم. به اصرار مادر و نون جان، قید جلسه را زدم و به جای آن تصمیم گرفتیم برویم «بیمارستان بهبود»، تا بلکه من بهبود یافته و به کانون گرم زندگی بازگردم. دکتر مد نظرمان ساعت هشت عصر به بیمارستان می‌آمد و لاجرم از دکتر جایگزینش نوبت گرفتیم و در کمال تعجب خانم منشی گفت که پنجاه و پنج نفر قبل از ما توی نوبت هستند و ساعت یازده نوبت‌مان می‌شود.
فاتحۀ سی هزار تومان حق ویزیت را خواندیم و تصمیم گرفتیم به دکتر دیگری مراجعه کنیم اما در کمال ناباوری، آقای صندوق‌دار پولمان را پس داد و ما از «خیابان ارتش» تا «بانک ملی» پیاده گز کردیم و سرمای مفصلی نوش جانمان شد! وسط راه حالت تهوع و سرفه امانم را برید و با صورتی اشکبار یک دربستی گرفته و به سمت مطب پزشک خانوادگی‌مان، «دکتر میم» راه افتادیم.
بین فامیل‌مان،  «آقای دکتر میم» به «دکتر سِرُم‌‌آبادی» معروف است چون هر کس که پایش را به مطلبش بگذارد حتما یک سرم نوش جان خواهد کرد!
درِ مطب دکتر را که باز کردم اولین چهره‌ای که دیدم، چهرۀ منحوس خواستگار سابقم بود، دی ماه پارسال آمده بودند خواستگاری و .... بعدش را سر بسته در وبلاگ گفته‌ام، از حال بدم، از گریه‌ها و مریضی‌ها و اندوه بعدش و حالا دردش تمام شده و حتی خشمم فروکش کرده، توی مطب سه بار جایم را تغییر دادم، تا بالاخره جایی کنار مامان خالی شد و نشستم کنارش و بغل گوشش ماجرا را گفتم، تمام طول مدتی که در نوبت نشسته بودیم، پسرک(کاف تصغیر نیست، کاف تحقیر است، چیزی شبیه مردک)، نتوانست حتی یک بار سرش را مثل آدمیزاد بلند کند، من اما ریلکس و آسوده بودم، غیر از دردی که توی اعضا و جوارحم پیچیده بود؛ مشکل حاد دیگری نداشتم که دیدنش به من تحمیل کرده باشد، حال من بعد از آن خواستگاری درست مثل حال «بانوچه» توی آن پست‌های رمزدار بود، هنوز هم البته آن حال بد همراهم هست که قریب یک سال است که هیچ خواستگار جدی‌ای را نپذیرفته‌ام.
زیر سِرُم «دکتر میم»تمام تنم شبیه تکه‌های یخ شناور توی لیوان دوغ بود، سرد، بی تکیه‌گاه و ایضا بی‌پناه. القصه سرم تمام شد و من همراه مامان و آقاجون که بعدا به ما ملحق شده بود به خانه برگشتم، شب از شلوغی خانه فرار کردم و توی اتاقم دراز کشیدم. حالا از شش صبح بیدارم و به توران هادی فکر می‌کنم. 

  • ۹۸/۰۹/۱۱
  • نسرین

از بی حوصلگی ها

نظرات  (۱۸)

  • حامد سپهر
  • خیییییلی بده این آنفولانزای جدید خواهرم هم گرفته ماهم تهدیدش کردیم طرفهای ما آفتابی نشو فقط هرچی میخوای بگو برات بگیریم بفرستیم

    میگن آب هویج خوبه بخورین

    بعضی آدما دقیقا در بدترین شرایط به چشم آدم دیده میشن:))

    الان بهترین؟

    پاسخ:
    مادر و خواهر منم تقریبا دارن منو تو قرنطینه نگه می‌دارن:)


    نسبت به چند روز گذشته بله، دکتر آخری انگار کارش رو بلد بود.

    آب هویج هم امتحان می‌کنم چشم:)

    دیدنش دیگه اثری روم نداشت، خودش از شرم می‌خواست زمین ور گاز بزنه :))
  • مهران بیان
  • خوشحالم که هنوز زنده ای

    پاسخ:
    وای چقدر مهربان!
  • میرزا مهدی
  • سلام منظورت توران میرهادیه؟

    اول اینکه تنت سلامت. نبینیم درد و رنج و اشک و تهوع و حال نزارت رو...

    دویُم اینکه چون قول دادی آخرین پست ویروسی باشه خودمو ایزوله کردم و اومدم خوندمشd:

    سِیُم هم اینکه: جا داشت اونجا که از شلوغی فرار کردی از خواستگاره حرف بزنی D:

    با ما چه اصلا

    پاسخ:
    سلام بله دقیقا ایشون.

    اول اینکه ممنونم بسیار عموجان :)

    دوم اینکه، بله فقط مواظب باشین نگیرین شما :)

    سوم اینکه می‌خواستم بگم بعد فکر کردم کش دادن ماجرایی که تموم شده سودی نداره، نه برای من نه برای شما :)
    اگه پست‌ها رو پیدا کردم لینکش رو می‌دم بهتون.


  • میرزا مهدی
  • آره حتما این کار رو بکن... هروقت حال داشتی.

    ما هم اینجا یکیو داریم، وقتی میریم پیشش میگیم شصتِ پامون خورده به گوشه ی مبل و ورم کرده هم، سرُم تجویز میکنه.  دلم میخواد خفه ش کنم:)

    پاسخ:
    الان رفتم اون پست ور پیدا کردم و خوندم چیز زیادی توش نبود که بشه سر در آورد.
    میام براتون تعریف میکنم ماجرا رو اینجوری بهتره.


    +وای از دست این دکترای سرمی:)

    ای وای چقدر مریضی بده این آنفولانزاهه که خیلی سخته بیشتر مراقب خودتون باشید. امیدوارم زود خوب شی.

    از دست این آدم های بد موقع .این مردک همانی نبود که کمی خودشیفته بود؟

    خوبه که دیدنش حالت رو بد نکرد.🌹

    پاسخ:
    خیلی وحشتناکه خیلی مواظب خودتون باشین.

    نه خودشیفته یکی دیگه بود.
    این مسئله اش خیلی حاد تر بود :))

    آره دیگه تموم شده برام. یک سال گذشته آدم با زخم هاش بزرگ میشه

    من نمی فهمم مگه قرار بوده بدون ویزیت دکتر، هم پول بدید? 

    بعد اینکه متخصص رفته بودید، آره? 

    بعد اینکه سرم خیلی هم خوبه :) 

    بعد اینکه موندم با اون حال زارت از مدرسه میای خونه و باز میری نوشابه می خری? !! ته دلم به خودم خاک بر سرت پاییز تنبل گفتم 

     

     

     

    بعد اینکه در مورد خواستگاره می خواستم بپرسم چجور خواستگاریه که مادرت نمی دونست? ولی نمی پرسم :))))) و اینکه می دونی نسرین، اون همکارم بود که مثلا منو میخواست، وقتی می بینمش، من یجوری میشم، آخه ازدواج کرده :( 

     

    دیگه شلغم را فراموش نکن فراموش نکن فراموش نکن چون حالت را جا میاره 

    آب شلغم را هم با عسل قاطی کن و بخور، اونم حالت را جا میاره 

    شربت آبلیمو عسل هم خیییییلی خوبه حالت را جا میاره 

    تامی فلو بهت دادن یعنی? (اسلتامیویر 75) 

    پاسخ:
    خب تو بیمارستان پول ویزیت ور واریز میکنن بعد میرن میشینن نوبت، بعد که ما رفتیم داخل دیدیم شلوغه خواستیم نوبت مون رو پس بدیم:)
    متخصص داخلی بود.

    آره واقعا سرم حالمو خوب کرد.

    خب چون حالت تهوع داشتم فکر میکردم نوشانبه حالمو بهتر میکنه.

    مامان میدونست ولی خب یکی دو بار دیده بود پسره رو بعدش ما همش دوتای یبیرون میرفتیم، تازه یک سال گذشته بود از ماجرا چه توقعی داری.
    تو خواستگاری با ظاهر شیک و پیک دیده بعد تو مطب دکتر با حال نزار و مریض و ژولی پولی:))

    +ای جانم عزیزم، خیلی سخته میفهمم :(

    آره شلغم رو باید امتحان کنم. معجون دارچین و عسل و لیمو رو هم 
    ممنونم خانوم پرستار عزیز:)
  • مصطفا موسوی
  • کاش برای دندون درد هم یه سرم تجویز میکردن اینجوری مؤثر باشه

    پاسخ:
    کاش

    :)

    پاسخ:
    :) 

    سرم آبادی :)))

     

    بهتری الان؟

    من از ترس این آنفولانزا روزی شصت بار دستامو دارم می‌شورم :/

    پاسخ:
    بهترم شکر خدا.

    خیلی‌خیلی مواظب خودت باش. 
    میوه و شلغم و اینا زیاد بخور. 
    ماسک بزن حتما. 

    خوب واریز می کنن فرقی نداره، پس هم میدن 

    یجوری گفتی که صندوق دار پولمون را پس داد، انگار بچاپ خونه است :| 

     

     

    خواهش می کنم خانم دبیر 

    پاسخ:
    آخه تصور نمی‌کردم پس بدن:)
    البته اینم بگم که فکر می‌کردم بیمارستانم از تز جنس فروخته شده پس گرفته نمی‌شود، پیروی می‌کنه :) 

    سلام.

    برات آرزوی سلامتی و بهبود هر چه سریع تر دارم.

    بهترِ چند روزی مرخصی بگیری و استراحت کنی. همه می گن و می دونیم که آنفولانزاش بد و مزخرف و زندگی رو فلج کرده.

    دربارۀ ماجرای سربستۀ جناب خواستگار چیزی نمی دونم (: و اگه بگی کدوم پستِ، ممنون می شم و تمام! :) .

    پاسخ:
    سلام
    از شنبه مدرسه نرفتم، امروز بهترم و فردا ان شاء الله میرم سرکار. 
    ماجراش رو واضح نگفتم تو وبلاگ، بخونی هم چیزی دستگیرت نمی‌شه. 
    آرشیو دی ماه پارسال رو چک کن. 
  • جناب منزوی
  • از عنوان مشخصه که حالتون خوبه :)

    خواهرم تا الان مریضه، فکر کنم یک هفته ای میشه

    پاسخ:
    منم از چهارشنبه زمین‌گیر شدم.
    بهترم شکر ولی هنوز تو مرخصی ام. 

    یه چیزایی از اون خواستگارت یادمه..

    بابا خوب شو دیگه. :)

    تصور چهره ناخوش احوالت دل آدمو ریش میکنه.!

    پاسخ:
    :)

    دارم تمام تلاشمو می‌کنم :) 
  • منتظر اتفاقات خوب (حورا)
  • خدا سلامتی بده. بیشتر مراقب باش.

    اتفاقاتی که برای آدم میفته قوی‌ترش می‌کنه:-)

    پاسخ:
    ممنونم عزیزم
    دیگه بیشتر از این نمی‌تونم :)

    موافقم، شبیه پوست کلفت شدنه:) 
  • آقاگل ‌‌
  • بعد از خوندن پست باید دستمون رو با آب و صابون فراوان بشوریم که واگیر نداشته باشه. :))

    خوب شو زودتر. بسه این همه سرماخوردگی.

    پاسخ:
    آره کار از محکم کاری عیب نمی‌کنه، سه بار با آب و صابون بشور:)
    کی دلش می‌خواد زود خوب نشه آخه؟
    متاسفانه دست خودم نیست :(
    سرماخوردگی نیست که ای کاش بود:(
  • محمود بنائی
  • منم وقتی مریض میشم حتماً باید سرم بزنم وگرنه هیچ جوره خوب نمیشه. یکبار توی استوری نوشتم کاش میشد اصلا بعضی آدمها را مثل فایل hidden کنی که دیگه ریختشونو هم نبینی 😕 یا اصلا shift delete خلاص! 

    پاسخ:
    کاش بعد از سرم آدما خوب می‌شدن :(
    با گزینه هیدن بسیار موافقم. 
    جای این آپشن خالیه واقعا. 
  • بانوچـه ⠀
  • امیدوارم حالت زودتر خوب بشه عزیزم.

    پاسخ:
    ممنونم ثریا جان

    انشالله زودتر خوب بشی. منم چندوقت پیش همین حالتو که آدم نمیتونه چیزی بخوره رو پیدا کرده بودم البته من مسموم شده بودم یعنی جلوم حرف خوردنی هم میزدن حالم به هم میخورد.درک میکنم خیلی حال بدیه .

    من هیچوقت خواستگارای قبلیم رو ندیدم اگرم ببینم گمونم اونا منو یادشون نیاد یا نشناسن اصلا چون اصولا خانوما زباد تغییر میکنن مثلا من ابروهام در پیشگاه خیلی هاشون پیوسته و قاجاری طور بود:دی 

    پاسخ:
    من چون همون موقع هم ابروهام تمیز بود خیلی فرق نکرده بودم:)
    ولی کلا حس خوشایندی نیست دیدن شون. 

    ارسال نظر

    ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
    شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
    <b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">