گفتگوهای تنهایی

گفتگوهای تنهایی

سی و پنج سالگیِ یک معلم ادبیات در روستایی همین حوالی...

بایگانی

در جستجوی معنا

جمعه, ۱۵ آذر ۱۳۹۸، ۰۶:۲۱ ب.ظ
هوالمحبوب


کل روزهای این دو ماه و اندی، برای تعطیلی لحظه‌شماری کردم. واقعیتش دیگه لذتی از کارم نمی‌برم. دارم به این فکر می‌کنم که چرا تا پارسال فکر می‌کردم مهم‌ترین شغل دنیا رو دارم و به میز معلمی می‌گفتم تخت پادشاهی!
دارم دنیایی رو تصور می‌کنم که از پارسال صد مرتبه خراب‌تر و سیاه‌تر شده. به بچه‌هایی فکر می‌کنم که از وطن‌شون متنفرن، به کلاس ششمی‌هایی فکر می‌کنم که مطمئنم از نبودن یک هفته‌ای من بیشتر استقبال کردن تا حضورم و جدیتم برای درس دادن.
دارم به این فکر می‌کنم که سه ماه دیگه عیده و اردی‌بهشت ماه، من سی و دو ساله می‌شم بدون اینکه هیچ تغییر مهمی توی زندگیم کرده باشم. جهان به طرز مسخره‌ای برام پوچ و بی‌معنا شده. این‌همه تلاش و دوندگی و استرس رو تحمل می‌کنیم، در حالی که کیفیت زندگی‌مون به شدت افت کرده. از اول پاییز دنبال خریدن یه جفت پوتین خوب و با کیفیتم ولی وقتی مجبوری هشتصد تومن قسط بدی، عملا چیزی ته حقوق باقی نمی‌مونه که بخوای باهاش خرید کنی. در واقع دیگه خرید کردن هم حس خوبی بهم نمی‌ده و مدام حس می‌کنم دارم تباه می‌شم. از همه چیز خسته‌ام، از کار کردن، دویدن، مطالعه، سخت کار کردن، دنبال ایده‌های نو بودن. از اینکه مدام به این فکر کنم که معلم خوبی هستم یا نه، از اینکه مدام کارهای جدید بکنم ولی تهش به بن‌بست برسم، خسته‌ام. 
دنیا دیگه جذاب نیست و اینو به وضوح درک می‌کنم. حالم هیچ خوب نیست و نمی‌تونم به آرزوهام فکر کنم. نمی‌تونم حتی شبا تو رختخواب رویا بافی کنم. مدام در حال مسخره کردن خودمم و مطمئنم هیچ کدام از این فانتزی‌ها قرار نیست محقق بشه. الکی داریم شب و روز می‌کنیم که برسیم به سنی که آمادۀ مرگ بشیم. سه ماه دیگه عیده و من هیچ آمادگی پروسۀ مسخرۀ عید رو ندارم. باید تا عید یه غلطی بکنم که تو خونه نباشم. 
همکارم داره به خونچۀ شب چله که نامزدش قراره براش بیاره فکر می‌کنه، معاون‌مون دنبال لباس عروسه، چند روز دیگه مراسم عقدشه، معلم ریاضی‌مون دنبال اینه که سال بعد بچه‌دار بشه و دیگه مدرسه نیاد. من حتی رویایی هم ندارم، هدفی هم ندارم که در حال حاضر مصرانه دنبالش کنم. برای نوشتن زیادی خسته‌ام، ذهنم آشفته است و حتی برای خوندن هم دیگه رمقی ندارم. همش دلم می‌خواد بشینم جلوی مانیتور و فیلم ببینم. حس می‌کنم دارم افسرده می‌شم و نمی‌دونم چیکار باید بکنم.
شاید این افسردگی نشات گرفته از خالی بودن حساب هم باشه. مجبورم تا ته این ماه با هشتاد تومن سر کنم. انگار مرگ داره همین حوالی قدم می‌زنه، صداش رو می‌شنوم، دیگه حتی بغل کردن بچه‌ها هم خوشایند نیست. معنای زندگی رو بدجوری گم کردم. هیچ عشقی تو وجودم نیست که بخوام به خاطرش دوباره شروع کنم و این تهی شدن از معنای زندگی منو بیشتر به سمت افسردگی هل می‌ده. دیگه حتی دلم نمی‌خواد که کسی باشه که دوستم داشته باشه، به نظرم دوست داشتن هم عبث و بیهوده است.
  • ۹۸/۰۹/۱۵
  • نسرین

از بی حوصلگی ها

نظرات  (۱۱)

خوبه که یک دلیل افسردگیت کم پولیه 

علت خرید نکردنت کم پولیه 

چون من پول را دارم و بلد نیستم درست خرج کنم و درست پس انداز کنم 

با تمام تمام بقیه متنت موافقم 

 

پاسخ:
منم چون پولم رو قرض دادم این ماه اینجوری شدم، و گرنه الان تو کمدم پول دارم:(
کاش غصه مون فقط بی پولی بود.....

:( 

پاسخ:
:(
  • مصطفا موسوی
  • فکر نمی کردم توی یه پست انقدر بشه جمله ی منفی به کار برد! چیکار داری می کنی؟!

    پاسخ:
    کار خاصی نمیکنم، وقت تلف میکنم
  • منتظر اتفاقات خوب (حورا)
  • وقتی خودم دارم دست و پا می‌زنم برای امید و تلاش چی بگم؟!

    بیا بگو از عوارض سرماخوردگی بود. تو همون خانم معلمی!

    پاسخ:
    چی بگم، امیدوارم که موقتی باشه و زود بتونم خودم رو پیدا کنم.

    نمیدونم چرا تو شرایطی که باید بی پول میبودم به طرز عجیب غریبی پول دستم اومد، خیلی خوشحالم کرد، راستش جنبه مادیش نه چون چکه و پانزدهم ماه بعد نقد میشه، بخاطر اینکه حس میکنم نشونه است، نشونه اینکه قرار نیست هیچ وقت جیب من بی پولی رو تجربه کنه. اینجا منظور از پول، پولیه که خودم کسب کرده باشم.

    به این حس ها نباید بال و پر داد، نسرین برا شاد بودن بجنگ، برا لذت بردن از زندگی بجنگ.

    نمیگم از روزایی که صبح تا شب میجنگم و جون میکنم و شبش که میخوام با تن خسته بخوابم به روز بیشتر ثمرم فکر میکنم و ناراحت میشم و غصه میخورم ولی بازم میگم: ادامه میدم و پیروز میشم.

    پاسخ:
    خدا رو شکر:)

    منم البته اوضاع مالیم خوبه امسال شکر خدا.
    ولی خب تصمیم گرفتم که از پس اندازم خرج نکنم و منتظر حقوق بمونم:)
    کل موجودی حسابم رو هم قرض دادم به کسی و قراره آخر ماه بهم برگردونه. زین سبب کفگیرم خورده ته دیگ.
    باورت میشه از جنگیدن هم خسته شدم؟
    جنگیدن هم انگیزه میخواد. تا کی برای هیچ و پوچ بجنگم؟
  • حامد سپهر
  • خیلی زوده برا خسته شدن از کار

    این حرفهارو کسی میزنه که بیست و نه سال و یازده ماه کار کرده باشه

    البته اوضاع فعلی مملکت واقعا خنده و خوشی رو از لب و دل ملت برده نمیشه هیچ انتظاری از کسی داشت

    ولی بلاخره زندگی جریان داره و نمیشه که دست از تلاش برداریم

    پاسخ:
    خوشبختی نسل قبل این بود که دنیا به این سیاهی نشده بود هنوز.
    دقیقا این سایۀ ناامیدی بدجوری داره منو تو خودش فرو می‌بره.
    امیدوارم این حس و حال موقتی باشه.
    دست از تلاش برنداشتم، اتفاقا دارم تلاش میکنم ولی حس میکنم بیهوده است همش

    امان از قرض دادن. :| والا یه تعدادی رو خودم یادم رفته، یه تعدادی هم یادشون رفته باید پولی که گرفتن رو پس بدن، به یه تعدادی هم بگی دست پیش میگیرن پس نیافتن و میگن: والا دویست تومنه ها همه اش. خب مسلمان دویست تومن لابد پولی بود که قرض گرفتی خب.!

    خب چیزی که واسه تو فت و فراوانه انگیزه است، کتاب هایی که باید چاپشون کنی، بچه هایی که باید براشون مادر باشی، مامانی که تا همیشه براش دختری کنی، دوستایی که باید باهاشون خوش بگذرونی، پست هایی که باید بنویسی..

    پاسخ:
    تو خانواده کسی که بیشتر قرض می‌گیره منم چون من تابستون حقوق نمی‌گیرم و البته همیشه هم خوش حسابم. بقیه هم همین‌طو.ر. خدا رو شکر آدم بد حساب ندارم بین اطرافیانم.
    ببین اینا همش خیلی قشنگه ولی باید یه نیرویی هلت بده سمت همینا :)

    من درکت میکنم یه جور کرختیه به خودت میگی هیچی قرار نیست بهتر بشه چرا الکی بدوم و حرص بخورم ؟ اما ما آدما نیاز به انگیزه داریم یه چیزی که زنده نگهمون داره حتی اگر اون چیز مسخره و خنده دار باشه. 

    من نه دارم عقد میکنم نه عقد کرده و مشتاقم و نه تو فکر بچه دار شدن .خدا هیچکدوم اینا رو برام مقدر نکرده ...

    اما دیگه بابتش غصه نمیخورم به قول تو دلم نمیخواد حتی کسی دوستم داشته باشه. اما نسرین فقط یه چیز باعث میشه کم نیارم، اونم اینه که تلاش میکنم برای خورم یه هدفی جور کنم یه چیزی که بهش بچسبم (تو کتاب معنا درمانی فرانکل بهش میگه معنای زندگی)و بگم ببین اگه من خیلی چیزا رو ندارم اما اینو دارم و این بهم انگیزه حیات میده.  

    خیلی سخنرانی کردم ببخشید فقط میخوام بدونی واقعا شرایطت رو به عنوان یه دختر سی و چند ساله درک میکنم و میدونم الان چه روزای سختی رو میگذرونی. شاید همه چیز بهتر بشه .امیدوارم همه چیز بهتر بشه ،همه چیز یه روزی بهتر میشه .🌹🌹🌹

    پاسخ:
    می‌دونم چی می‌گی بهار
    حس می‌کنم کم آوردم و اون مشاوره رو دوباره باید پیگیری کنم
    نیاز به یه بازسازی اساسی دارم که دیگه این حس و حال منفی برنگرده

    امیدوارم این آخرین متن ناراحت کننده شما باشد. البته گفتن این جمله سخته چراکه زندگی با ناراحتی و شادی معنا پیدا می کند ولی خوب امیدوارم یک مدت کلا هیچ ناراحتی را تجربه نکنید.

    پاسخ:
    ممنونم خودمم بسیار امیدوارم :)
  • جناب منزوی
  • امیدوارم موقتی باشه و زود بگذره

    پاسخ:
    خودمم امیدوارم :) 

    سلام نسرین جان

    میگم از این روزهای بی حوصلگی و داشتن حس پوچی و غیره توی زندگی همه پیش میاد

    ولی میگذره

    بالاخره احساس آدمم بالا پایین داره

    راهی برای خوشحال کردن خودت پیدا کن

    خوشحالی که به دیگران وابسته نباشه

    از پیاده روی توی برگهای پاییزی گرفته تا ورزش یا حتی رفتن به مراکز خرید بدن اینکه خرید خاصی انجام بدی همون تماشای مغازه ها هم حس و حال آدمو عوض می کنه

     

    مطمئنم این حس شما موقتی و گذراست

    خودت زمانشو کوتاهتر کن

    پاسخ:
    سلام
    بله همین‌طوره
    امیدوارم موقتی باشه و زود بتونم خودم رو پیدا کنم.
    ممنونم از محبتت

    ارسال نظر

    ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
    شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
    <b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">