گفتگوهای تنهایی

گفتگوهای تنهایی

سی و پنج سالگیِ یک معلم ادبیات در روستایی همین حوالی...

بایگانی

سفرنامه مشهد-یک

سه شنبه, ۱۰ دی ۱۳۹۸، ۰۲:۳۱ ب.ظ
هوالمحبوب

3 دی 1398- مشهد- سقاخانه- مقابل ایوان طلا

نشسته‌ام زیر ایوان طلا، درست‌ترین نقطه‌ای که توی حرم می‌توانی پیدا کنی همین‌جاست. هوا سرد است و سوز سردی، تنم را در می‌نوردد.کسی توی صحن مجاور نوحه می‌خواند، اما صدای مداح جاذبه ندارد. منتظریم دعای توسل شروع شود. امروز سه‌شنبه است. چند ساعتی است که به مشهد رسیده‌ایم. همین که اتاق را تحویل گرفتیم، ساک‌ها را توی اتاق گذاشتیم و دویدیم سمت حرم. مامان هفت سال است که مشهد نیامده، با کوهی از درد و دل راهی شده. آقاجون آخرین مشهدی که رفته من هنوز به دنیا نیامده بودم. این سفر عجیب متبرک است.
دلم پر کشیدن و رها شدن می‌خواهد، صدای ضجه‌های زنی جوان از همین حوالی می‌آید. خواسته‌هایش را به زبانی می‌گوید که می‌شناسم. یاد مژده و شباهنگ هر لحظه با من است. جای خواهرم خالی است. این سفر روزی او بود.
دلم می‌خواهد مثل آن زن از ته دل ضجه بزنم و سبک شوم. اشک‌هایم سر بخورد و ذره‌ذره درد‌هایم را بگذارم توی بغل خدا و حس کنم آرام‌تر شده‌ام. احساس می‌کنم حرم نجات‌بخش است. هرچند که توی خانه هم می‌شود خدا را پیدا کرد، اما اینجا دل‌ها راحت‌تر وصل می‌شوند و دعاها بی‌واسطه به عرش می‌رسند. خاک مشهد دامن‌گیر است.
زن کنار دستی‌ تُرک است و مدام دخترش اسراء را صدا می‌
زند. نگرانم که آشوب پایان نگیرد. نگرانم که دل پرم را همین‌طور سنگین بردارم و به خانه ببرم.

3دی 1398-حرم-مقابل ضریح 

هیچ دقت کرده‌اید مدل زیارت آدم‌ها با هم فرق دارد؟ زنی جنوبی با چادری قرمز، دختر بچه‌اش را روی گردنش سوار کرده و هی‌هی کنان و ذکر گویان به صف جماعت زائر می‌زند و مثل صف‌شکن‌ها راهی برای خودش می‌سازد و جلو می‌رود. تلاشش برای لمس ضریح است. دختربچه از مادر هم ولع‌اش بیشتر است. بالاخره به فتح می‌رسند و ضریح را می‌گیرند. 
زنی عرب با چادری سیاه، پوستی تیره و چروک خورده، شلواری با حاشیه دوزی‌های قشنگ، چادرش را به گردنش گره می‌‌زند و هروله کنان به سمت ضریح می‌رود. 
زنان ترک ناله‌هایشان عجیب‌تر است، انگار مثل نوحه‌های ترکی بیشتر سوز و آه دارد، برای بیشتر ناله‌های ترکی بغضم می‌ترکد.
نشسته‌ام گوشه‌ای کنار کیف و کفش‌ها‌یمان، منتظرم مامان از زیارت برگردد. چشم می‌گردانم به گسترۀ خالی بین ضریح و جایی که نشسته‌ام. مامان با آن مقنعه و چادر نمازش، با بهت و حیرت دنبال من می‌گردد. صدایم را بلند می‌کنم ولی نمی‌شنود. وقتی دستم را می‌گذارم روی شانه‌اش خیالش راحت می‌شود که گمم نکرده.
موقع توسل خواندن، مامان هرجا دختربچۀ کوچکی می‌بیند، یاد زائر کوچولویی می‌افتد که توی تبریز جا مانده. هر بار هم جوری با حسرت حرف می‌
زند که بغض می‌کنم. 
توی مسیر حرم تا هتل، به مغازه‌ها سرک می‌‌کشیم. به مشتی بنجلی‌جات که چپانده‌اند توی مغازه‌ها و به اسم سوغات به ریش خلق‌الله می‌بندند. چند زن عرب از دور پیدایشان می‌شود. هر کدام یکی دو تا پتوی گلبافت به دست دارند، گمانم سوغات خریده‌اند. شاید اینجا همه چیز برای عرب‌ها ارزان است، حتی گاهی .....

3دی-بازارچه طبرسی-ده شب

بعد از شام آقاجون به اتاق رفته تا بخوابد. من و مامان راه افتاده‌ایم دنبال قند و چای خشک. مامان می‌گوید توی همان کوچه‌ای که هتل داریم، یک مغازه چای خشک می‌فروخته اما هرچه چشم می‌گردانیم پیدایش نمی‌کنیم. از هتل تا حرم چند دقیقه بیشتر راه نیست. دلی‌دلی کنان می‌رویم تا بازارچه طبرسی، مامان عاشق سرک کشیدن به جاهای ناشناخته است، پله‌ها را پایین می‌رویم و با انبوهی از مغازۀ بنجل فروشی مواجه می‌شویم. پسر جوانی تلاش می‌کند به ما جانماز بفروشد، می‌گوید این جانماز‌ها ارزان است دانه‌ای سه تومن، چیز گران هم بخواهید دارم، دانه‌ای ده تومان. مامان کلا محل نمی‌گذارد، توی مشهد مجبورم جای سه نفر حرف بزنم. چون مامان و آقاجون فقط شنوندۀ صحبت‌های فارسی هستند و هرگز جوابی به زبان فارسی نمی‌دهند!
کوچه پس کوچه‌های خیابان طبرسی حس و حال غریبی دارد. مشهد شهر هزار ملت است، عرب و کرد و ترک و فارس و بلوچ، آدم‌هایی با زبان و پوشش و رفتاری منحصر به فرد، توی کوچه پس کوچه‌های مشهد سرگرمند. یکی دنبال اتاق خالی است، دیگری مشغول خرید سوغاتی، و یکی هم مثل ما فقط مامور دید زدن مغازه‌هاست. هوا سرد است. طاقتم که طاق می‌شود به مامان پیشنهاد می‌دهم برگردیم. سر راه توی همان کوچه که مامان گفته بود، چای خشک پیدا می‌کنیم. از مغازۀ رو به رویی قند می‌خریم و به هتل برمی‌گردیم. بعد از چهل و پنج دقیقه انتظار بالاخره یکی از خدمۀ ترک زبان هتل، آ‌ب جوش را به اتاق‌مان می‌رساند و من مامان را برای خوردن چای شبانگاهی بیدار می‌کنم. دیر خوابیدن باعث می‌شود نماز صبح حرم را از دست بدهیم. 
  • ۹۸/۱۰/۱۰
  • نسرین

سفرنامه

نظرات  (۱۲)

  • بانوچـه ⠀
  • چقدر دلم تنگ شد برای ایوان طلا، برای مغازهای اطراف حرم... برای کوچه هاش...

    پاسخ:
    ان شالله هر چه زودتر قسمتت بشه عزیزم. 
  • دُردانه ⠀
  • آخ جون سفرنامه!

    چه خوب توصیف کردی فضا رو. کاملاً نویسنده‌طور نوشتی :)) قشنگ معلومه دستی بر قلم داری و نویسنده‌ای.

    ادامه بده، ما با ذوق پای وبلاگت نشستیم :)

     

    + یه جا صداتو بلند کردی ولی نوشتی بلد. 

    پاسخ:
    عزیزم ممنونم:)
    راستی یادم رفت بگم، یس سفارشی رو خوندم برات همونجایی که گفته بودی.
    چه تعریف دلچسبی بود. 
    اصلاح شد:) 

    Ghabul bashe

    پاسخ:
    ممنونم عزیزم 
  • بیست و دو
  • خیلی وقته دلتنگ حرمم . با نوشته ت انگار رفتم مشهد و برگشتم. انقدر قشنگ نوشته بودی که وقتی تموم شد واقعا ناراحت شدم چرا طولانی تر نبود نوشته ت. 

    پاسخ:
    ای جانم عزیزم 😊😍😊😍
    خوشحالم که نوشته‌ام حس خوبی داشت برات.
    ان شالله به زودی قسمتت بشه. 
    ادامه داره نوشته‌ها. 

    سلام

    زیارت قبول. روزی همیشگی‌تون ان شاء الله.

    چقدر خوب گفتید سوز نوحه ترکی سوز خاصیه. کلاً خیلی علاقه به روضه‌های زبانای دیگه دارم ولی اگه هیچ روضه‌ای سبکم نکرد معلوم می‌شه روضه ترکی لازمم.

    موقع زیارت، گاهی معرفت دیگرون و دیدن حال و هوای اونا، حال خاصی بهم میده حتی اگه خودم ازش دور باشم.

    پاسخ:
    سلام
    ممنون راحیل جان. 
    الهی آمین، چه دعای قشنگی:)
    روضه‌های ترکی اصلا عالم دیگه‌ای دارن. 
  • آسـوکـآ آآ
  • زیارتت قبول عزیزدلم❤

    پاسخ:
    ممنونم آسوکای مهربان.
    قبل رفتن بهت خصوصی کامنت داده بودم ولی گویا ندیدی😊

    زیارتت قبول انشالله با دل خالی و دست پر برگشته باشی...

     

    پاسخ:
    ممنونم بهارم
    الهی آمین 
  • آشنای غریب
  • راستش را بخواهید خیلی دل دل میکردم تا از اوصاف سفرتون بگین ‌.خدا رو شکر به‌خواسته دلم رسیدم.

     

    یه شب داخل حرم سمت پایین پا نشسته بودم و با آقا درد ودل میکردم. کمی جلوتر یک مرد هندی نشسته بود و با گریه با حضرت صحبت میکرد ‌. ناله هاش حال منو هم جلب خودش کرد. تو دلم گفتم آقا اگه ممکنه و بر صلاحشه حاجت این مرد مهمان را بده . واقعیتش دلم براش می‌سوخت ‌. هرچند نمیدونستم چی میگه و چی می‌خواد.

    پاسخ:
    خودمم خیلی مشتاق نوشتن بودم اما اون ویر نوشتن به جونم نیوفتاده بود.


    منم یه زن افغان دیدم دقیقا با همین خصوصیات. منم همون دعا رو براش کردم.

    آخرین بار پارسال خونوادگی مشهد بودیم، یه هفته هم موندیم، ماه محرم بود، عاشورا و تاسوعا مشهد بودیم. روز اول انگار که بهت زده بودم و فقط نگاه میکردم، مادر و خواهر و زنداداش نماز میخوندن، دعا میکردن، گریه هم میکردن، منم با یه حال دل نامعلوم با کوچولوهایی که نزدیکم بودن دوست میشدم. یکم که گذشت خواستن از حرم بزنن بیرون ولی من تازه دلم میخواست بیشتر بمونم، یکم دیگه هم موندیم، همون روز اول به این فکر میکردم که چرا من مثل بقیه زیارت نمیکنم. حال دلم خوب بود، مطمئن بودم ته دلم یه اتفاقاتی هم میافته، خوشحال بودم بخاطر مشهد بودنمون ولی نمیدونم چرا گریه نداشتم، ضجه نداشتم، دوست داشتم زل بزنم به آدما به دیوارا، به ضریح، به گنبد طلا. یه هفته خوبی بود دلم تنگ شد.

    حس میکنم خوب وقتی قسمتت شد، دقیقا حال و هوات یه سفر میطلبید اونم شد چه سفری ^__^

    پاسخ:
    من فکر می‌کنم همه چیز به دل آدم‌ها و به نیت درونی‌شون ب رمی‌گرده. قرار نیست گریه کنیم و دعا و نماز بخونیم تا پذیرفته بشیم. هر کس با دلش میاد و به اندازۀ بزرگی دلش حاجت می‌گیره.

    دقیقا، تو می‌دونی تو دلم چه خبر بود :)
  • حامد سپهر
  • زیارت قبول نسرین خانوم

    منتظر پست سفرنامه بودیم

    ایشالا که بهتون خوش گذشته باشه

    نخودچی کیشمیش و شکلات پیچ پیچی که یادتون نرفته برامون بیاری:)

    پاسخ:
    ممنونم آقای سپهر

    شما و دوستان محبت دارین.

    جای شما خیل یخالی، سفر خوبی بود.

    نخودچی نه ولی مابقی مخلفات موجوده، تشریف بیارین شیرین کنید کام‌تون رو:)

    خیلی خوشحالم که تونستم اصل مطلب رو که میدونم چی تو دلته رو بهت برسونم.

    پاسخ:
    😊😊😊😊😊
  • حمید آبان
  • روایت به گونه ای بود که من هم زیارت کردم :)

    آن زن عرب با چادر قرمز و بچه روی کولش، آن یکی که هروله کنان به سمت ضریح می رفت و حتی پسرکی که جانماز سه تومانی می فروخت همگی رو در ذهن خودم تصور کردم و ازشون یک چهره خیالی ساختم.

    به قسمت آخر که رسیدم میگم زیارت قبول :)

    پاسخ:
    چه خوب:)
    همیشه فکر می‌کردم توی تصویرسازی ضعیفم. 
    امیدوار شدم به خودم😊

    ارسال نظر

    ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
    شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
    <b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">