سفرنامه مشهد-دو
هوالمحبوب
4دی ماه 98- هتل
تازه چشمهایم گرم شده که آلارم گوشی دوباره چرتم را پاره میکند. تا صبح صدای خر و پف نگذاشته بخوابم. صدای گوشی را که خاموش میکنم، تا شش و نیم تخت میخوابم. صبح با صدای غرولند آقاجون بیدار میشویم که میگوید چی شد پس، قرار بود برای نماز صبح حرم باشیم که!
بعد از نماز و صبحانۀ مفصل، راهی حرم میشویم. حرم خلوت است، خلوت و آرام و دنج. به نسرین (شباهنگ) قول دادهام سر مزار آقای نخودکی برایش یس بخوانم. صدای خادمی را که دارد به یک زن جوان آدرس مزار را میدهد، میشنوم. همان صحن انقلاب و توی مسیر. زنهای زیادی نشسته و ایستاده مشغول راز و نیاز هستند. میگویند آقای نخودکی حاجت میدهد. قبلترها شنیده بودم برای بخت گشایی میروند به زیارتش؛ حالا گویا کارش را توسعه هم داده.
من به تلقین اعتقاد دارم، به انرژی مثبتی که توی کائنات رها میکنیم معتقدم. پس مینشینم و قرآن را باز میکنم: «یس و القرآن الحکیم .... »
یس اول را تمام کردهام و از پشت پردۀ خیس چشمهایم خیره شدهام به ایوان طلا. زن جوانی دارد نحوۀ ختم یس در مزار آقای نخودکی را به چند زن دیگر شرح میدهد. گوش میشوم: «هفت آیۀ اول یس را میخوانی و نیت میکنی برای حاجتی که داری، وقتی قبول شد، بقیهاش را سر قبر حاجآقا میخوانی.»
دفترم را باز میکنم و اسم تکتک کسانی را که التماس دعا داشتهاند مینویسم. بعد از یس خواندن جلوی اسمشان تیک میزنم. من مطمئنم همهشان حاجت روا خواهند شد چون من با همۀ قلبم دعایشان کردهام.
وسط ذکر مصیبت هستیم که یکی از خدام میگوید چه نشستهاید که قبر نخودکی، آن پایین در رواق دارالحجه است، و ما را به آسانسوری میرساند که مستقیم به دارالحجه میرود. زیرزمین حرم را دوست دارم، فضای سکرآوری دارد. خلسۀ شاعرانهای که آدم را توی جهان بیبدیلی غرق میکند.
سنگ قبری آن پایین هست که میگوید جناب نخودکی همینجا دفن شدهاند. حالا چند متر پایین و بالا خیلی توفیری ندارد. من همچنان نشستهام و یس میخوانم و جلوی اسمها تیک میزنم.
4 دی ماه- هتل
صاحب هتل تبریزی است، با ما از همان اول ترکی حرف میزند. سفارش میز ما را قبل از بقیه میگیرند. غذای هتل را دوست ندارم. مامان میگوید، باید یک شب خودم برایشان کوفته تبریزی بپزم تا بدانند کوفته یعنی چه. غذاهای مامان مزۀ بهشت میدهد. با صاحب هتل مشغول گپ و گفت میشوم. میگوید بیست و پنج سال پیش به مشهد آمده و مجاور شده. حرفمان میکشد به زمان قاجار و تبعید اقوام کرد و ترک قشقایی به خراسان. برای همین است که خراسان هم ترک دارد، هم فارس و کرد و .... صاحب هتل، فارسی را با ته لهجۀ مشهدی حرف میزند. میگویم کاش یک سرآشپز تبریزی استخدام کنید. هیچ کجای ایران غذاهای تبریز را ندارد. حتی نان تبریز هم اغلب جاها پیدا نمیشود. توی این چند روز عادت کردهام صبح و عصر و شام نان لواش بیات شده بخورم و دم نزنم.
4دی- طرقبه
دوست مریم و خواهرش، توی این سفر همراهمان هستند. بعد از ناهار قرار خرید گذاشتهایم. میخواستیم سری به خیابانهایی که مریم آدرس داده بزنیم. جلوی هتل رانندهای سراغمان میآید و با کرایۀ ده تومانی، قرار است ما را به خیابان نواب ببرد. نواب همین خیابان پشت حرم است.
توی راه نظرمان تغییر میکند و راننده خیابان را دور میزند به قصد رسیدن به طرقبه. راننده مرد قوی هیکلی است با پوستی تیره و ته لهجۀ کرمانی. قیمت منصفانهای میگوید و توی راه مدام از فروشگاههای طرقبه تعریف میکند. اهل رفسنجان است و توی رفسنجان باغ پسته دارد. هر کدام یک کیلو پسته ازش میخریم. کیفیت پستههایش حرف ندارد. طرقبه را چرخ و واچرخ میکنیم به نیت خرید. اما چیز دندانگیری نیست. توی حراجی مانتوهای یک فروشگاه بزرگ، من و دوست مریم، مانتو میخریم. دو جفت کفش سنتی برای بچهها، کیف دوشی برای خودم و السا. چند خردهریز و تمام.
پیشنهاد رستوران شاندیز از طرف من مطرح میشود و از طرف مامان رد. مقصد بعدی هتل است. شام و خواب.
سلام
زیارت و دعاهاتون قبول باشه :)
تا الآن دو شماره سفرنامهای که نوشتین و خوندم خیلی دوست داشتنی بودن.