گفتگوهای تنهایی

گفتگوهای تنهایی

سی و پنج سالگیِ یک معلم ادبیات در روستایی همین حوالی...

بایگانی

سفرنامه مشهد-سه

جمعه, ۱۳ دی ۱۳۹۸، ۰۲:۲۳ ب.ظ

هوالمحبوب


همچنان 4 دی و همچنان طرقبه:

قرار بود از مشهد برای مامان، پالتو و مانتو بخریم. چون همیشه لباس‌های مشهد در کنار کیفیت خوب، قیمت مناسبی هم داشتند. مخصوصا لباس‌های نخی که همیشه کیفیت‌شان عالی بود. سال‌ها قبل که چند تیشرت نخی از مشهد خریده بودیم، هنوز قابل استفاده است و خراب نشده. روی همین پیش زمینه توی پاسا‍‌ژ‌ها بیشتر سراغ قسمت پوشاک می‌رفتیم. من تیشرت لازم نداشتم چون تابستان امسال کلی خرید کرده بودم. اما جنس تیشرت‌ها خوب بود و فیروزه(دوست خواهرم) چند تایی خرید. اما اغلب پالتوها جنس بنجل و به درد نخوری داشند. خلاصه پنج-شش تایی از مرکز خرید‌های بزرگ طرقبه را پا به پای راننده خوش اخلاق‌مان گشتیم ولی در نهایت مامان صاحب هیچ پالتو و مانتویی نشد.
سوال مهمی که در این مرحله برایمان پیش آمد، این بود که پس اهالی مشهد از کجا خرید می‌کنند؟ نمی‌شود که کل مغازه‌های یک شهر بنجل سرا باشد. قرار شد وقتی رفیعه را دیدم این سوال را ازش بپرسم. 
مانتوی ارغوانی که خریده‌ام خیلی دوست‌داشتنی است، کمی تنگ است و مامان بابتش اخم کرده. اما قول داده‌ام تا عید دوباره به وزن قبلی برگردم و تا آن موقع از مانتو استفاده نکنم.
خواهر فیروزه می‌گوید هیچ می‌دانید که کل این اجناسی که توی این مجتمع‌های بی‌در و پیکر هستن، توی خیابون جهاد (ما بهش می‌گیم نصف راه) تبریز خودمان پیدا می‌شود؟ یعنی هیچ چیزی نیست که سر ذوقت بیاورد و هیجان‌زده‌ات کند.
یکی دیگر از برتری‌های تبریز نسبت به مشهد، کیفیت اجناسش است، تبریز شهری است که همیشه اجناس لوکس و شیک در اغلب مناطقش پیدا می‌شود. توی این چند روزی که در مشهدیم، کتاب هم‌نام جومپا لاهیری را دست گرفته‌ام و عجیب به دلم نشسته است. توی پست بعد از سفرنامه بهش خواهم پرداخت. 

5 دی- حرم
صبح حوالی چهار بیدار شده‌ایم و بدو بدو خودمان را به حرم می‌رسانیم. نماز جماعت حرم آن هم نماز صبح کیف عجیبی دارد. مسیر هتل تا حرم با آدم‌هایی مواجه می‌شویم که  این ساعت از روز را در شهر خودشان، بی‌شک توی خوابند. آدمی که خودم باشد اگر روز تعطیلی باشد بی‌شک نماز صبحش قضا می‌شود. اما چه جذبه‌ای توی این مسیر هست که توی شیرین‌ترین مرحلۀ خواب، با تمام خستگی بلند می‌شوی، وضو می‌گیری و توی سوز سرد زمستانی راهی حرم می‌شوی؟
یک جورهایی انگار مشمول لطف خدایی. مقرب‌تری و خدا بیشتر هوایت را دارد. توی مشهد آدم‌ها مهربان‌تر می‌شوند. بیشتر همدیگر را درک می‌کنند. پدرم توی حرم با چند نفر سلام و علیک کرده، سخت است برایش که فارسی حرف بزند، یکی از این آدم‌ها عرب بوده و دیگری اهل یزد. حالا اینکه چطور با هم مکالمه برقرار کرده‌اند نمی‌دانم. اما توی این چند ساعتی که در حرم هستیم، برای اولین بار بود که زنگ نمی‌زد و نمی‌پرسید چه می‌کنیم! 
مامان بعد از نماز می‌نشیند به قرآن خواندن و راز و نیاز. من اما دلم پر می‌کشد که بایستم مقابل ضریح و حرف بزنم و گریه کنم. گفته‌ام این بار سنگینی‌ام را اینجا خالی می‌کنم. مامان توی زیرزمین است. من می‌روم داخل حرم مقابل ضریح. چشم می‌گردانم دنبال جای خالی. کز می‌کنم گوشۀ دیوار و چشم‌هایم می‌جوشد. می‌گویم خدایا خودت که می‌دانی، چه بگویم که ندانی؟ از سلامتی‌ای بگویم که ندارد؟ از آرامشی بگویم که ازمان دریغ شده؟ از دردهایی که قلمبه شده توی دلم؟ یا از دل پر درد مامان؟
می‌گویم و قطره‌های اشک سُر می‌خورند. می‌گویم برای تمام چیزهایی که ندارم و جایشان خالی است، این بار آمده‌ام تا اتمام حجت کنم. آمده‌ام که دست پر راهی‌ام کنی. یادم می‌افتد که مریم گفته برای قبولی‌مان هم دعا کن. دست‌هایم را بالا گرفته‌ام، تسبیح می‌گردانم و ذکر می‌گویم.
گوشۀ دنج حرم، زنی که نمی‌دانم اهل کجاست، با چشم‌های بادامی، گونه‌هایی برآمده، چهره‌ای دلنشین اما زجر کشیده، با چادری رنگ و رو رفته، دست‌هایش را به ضریح گرفته و زار و زار گریه می‌کند. ناله‌هایش برایم آشناست، هرچند نمی‌دانم دعایش به چه زبانی است. آنقدر ضجه‌هایش دردناک است که اشکم را در می‌آورد. می‌گویم خدایا حاجتش را بده. خدایا حاجت دل دردمندان را توی اولویت بگذار. ما پارتی دیگری غیر از خودت نداریم.
5 دی - هتل
از چهار و نیم تا هشت و نیم توی حرم بودیم، حالا برگشته‌ایم هتل صبحانه بخوریم. دیروز رستوران خلوت بود اما شب کاروانی توی هتل اسکان داده شده‌اند که صدایشان تمام هتل را برداشته، اتوبوسی که از شمال آمده و چهل مرد زائر با خودش دارد. پسرهای جوان انگار کن توی قهوه‌خانه نشسته باشند، با صدای بلند حرف می‌زنند و می‌خندند. مامان ترجیح می‌دهد کناری‌ترین میز را انتخاب کند تا کمتر تو چشم باشیم. صاحب هتل دیشب می‌گفت، همراه خودشان چند کیسه برنج آورده‌اند و سپرده‌اند برای صبحانه و شام و ناهارشان، برنج دم کنیم. مثل ما ترک ها هم فلاسک چای‌شان توی دست‌شان است. هر ظهر و عصر دنبال چایی هستند.

5 دی- مجتمع آرمان

بعد از کمی استراحت توی هتل، راهی گردش می‌شویم. این بار مقصدمان مجتمع آرمان است. مریم خیلی تعریفش را شنیده. نمای بسیار شیک و زیبایی دارد. چند مغازۀ اول را که دید می‌زنیم، یک جای عجیبب و غریب جلوی چشم‌مان سبز می‌شود. جایی شبیه غارهایی که توی کارتون‌ها دیده‌ایم. مامان می‌گوید از ما جلوی این غار یک عکس بگیر. خانمی می‌گوید، بفرمایید داخل جای قشنگیه. ورودی را می‌دهیم و داخل می‌شویم. انگار واقعا در دل یک کوه راه می‌رویم. غرفه‌های فروش سنگ‌ و انگشتر و بدلی‌جات توی غار برپاست. کمی جلوتر دختر عکاسی بدو بدو می‌آید و اصرار دارد ازمان عکس بگیرد. سه نفره می‌نشینیم و عکس‌مان را ثبت می‌کنیم. قرار می‌شود عکس را روی شاسی بزنند و نیم ساعت بعد تحویل‌مان دهند. 
امروز سالگرد ازدواج مامان و آقاجون است. داخل همان غار عجیب به یک آبشار قشنگ می‌رسیم که مقابلش کافی‌شاپ است. کیک و چایی می‌خوریم و سالگرد ازدواج را جشن می‌گیریم. مامان از اینجا خیلی خوشش آمده، بارها کل غار را بالا و پایین می‌کنیم تا بالاخره مامان رضایت می‌دهد که برویم. 
مقصد بعدی بازار رضاست. خرید خرده ریز برای بچه‌ها و سوغاتی برای دوستان من و سوهان برای خاله‌ها.
به هتل برمی‌گردیم تا ناهار بخوریم و بعد دوباره به حرم برویم.
  • ۹۸/۱۰/۱۳
  • نسرین

سفرنامه

نظرات  (۶)

مجتمع آرمان تو خیابون شیرازی هست؟

پاسخ:
خیابون نواب

اوکی :) :*

پاسخ:
:)

اشکم دراومد دختر 😭 من خیلی وقته نه خودم دعا میکنم و نه از کسی میخوام برام دعا کنه.خسته شدم دیگه

پاسخ:
سعی کن دوباره شروع کنی، توی این وانفسا چاره‌ای جز دعا نداریم. 
  • آشنای غریب
  • یه کارخونه تریکو بافی و پارچه بافی تو مشهد بود،که پارچه های خوبی تولید میکرد. متاسفانه کارخونه دیگه تعطیله و کار نمیکنه .شاید برا همون لباس های نخی خوب رو دیگه ندیدین.

    پاسخ:
    شاید به همین علت باشه. البته تو طرقبه باز یه جا چند تا نخی خوب دیدیم ولی نسبت به قبل خیلی کم شده. 
  • حامد سپهر
  • توی مشهد بجز چندتا مرکز خریدشون بیشتر اجناس چینی و بی کیفیت شدن البته چون مشتریها هم دنبال جنس ارزون واسه سوغاتی هستن تا زیاد تو خرج نیوفتن اینجوری شده

    پاسخ:
    متاسفانه همین‌طوره. ما همیشه رو جنسای خوب مشهد حساب می‌کردیم ولی گویا چند سال اخیر همه چیز خراب شده. 
  • حمید آبان
  • نماز صبح و حرم صفایی داره که جایی پیدا نمیشه، اتمسفر مشهد بخصوص حرم طور خاصیه، آدمو میگیره، همراه با یه ترس شیرین که مو به تن آدم سیخ میکنه.. اونایی که حج رفتن هم از جو خاص و عجیب حرم کبریایی گفتن، جایی که با تمام وجود به خدا نزدیک میشی...

    پاسخ:
    اگه ایمان آدم دچار نوسان و اتصالی نشه، به نظرم هر لحظه از ارتباط خالق و مخلوق می‌تونه همون اثرگذاری حرم معصومین یا خونه خدا رو داشته باشه.
    اما امان از ایمان که چو بید بر سر ایمان خویش میلرزم. 

    ارسال نظر

    ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
    شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
    <b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">