گفتگوهای تنهایی

گفتگوهای تنهایی

سی و پنج سالگیِ یک معلم ادبیات در روستایی همین حوالی...

بایگانی

سفرنامه مشهد- چهار

جمعه, ۱۳ دی ۱۳۹۸، ۰۳:۰۹ ب.ظ

هوالمحبوب


5دی- حرم


برای نماز عصر راهی حرم شده‌ایم. دلم می‌خواهد یک جای متفاوت را انتخاب کنم و با یک حال دیگری امروز نماز بخوانم و زیارت کنم. اما حرم غلغله است، بعد از نماز دعای کمیل خواهیم خواند و من ساعت شش و نیم با رفیعه قرار دارم. 
سر راه حرم نفری یک تسبیح می‌خریم. عاشق تسبیح‌های رنگی‌رنگی مشهدم. حتی اگر نیاز نداشته باشم، دوست دارم همیشه تسبیح بخرم. قبل‌تر‌ها برای سوغاتی جانماز و سجاده می‌خریدم. اما حالا اغلب کسانی که می‌شناسم، نمازخوان نیستند دیگر و جا نماز به کارشان نمی‌آید. تسبیح را برای دل خودم می‌خرم. تسبیح یک نشانه از مشهد است که یادم بیندازد چقدر هوس زیارت کرده بودم، که خدا چه جای خوبی پرتم کرد وسط مشهد و چقدر من معرفت دارم که حال خوب این چند روز را حداقل برای چند ماه حفظ کنم. که نمازم سر وقت باشد و کمی کمتر از قبل غر بزنم و کمتر عصبانی شوم. عادت کنم به دوست داشتن جهان، آدم‌ها و اتفاق‌ها را جدی نگیرم و هی بغض نکنم و افسرده نشوم. دعای کمیل را با مامان دوتایی می‌خوانیم. ساعت شش از حرم بیرون می‌زنم، به سمت فلکۀ برق تا برسم به رفیعه.
مسیر سر راستی است و رفیعه بعد از چند دقیقه، پیدایش می‌شود، سوار ماشینش می‌شوم و راه می‌افتیم توی خیابان‌های اطراف حرم. هر دو نفرمان وقت کمی داریم برای با هم بودن. برای همین نزدیک‌ترین آبمیوه فروشی را انتخاب می‌کنیم و می‌نشینیم. از زندگی و کار و سختی‌ها حرف می‌زنیم و از آقای صاد. 
آرزوی خوشبختی می‌کنم برایشان. خیلی دلم می‌خواد به همین زودی خبر یکی شدن‌شان را بشنوم. اما چاره‌ چیست وقتی همه چیز زیادی گران است و ما جوانیم و بی‌پول و ازدواج شغل و خانه می‌خواهد و خانواده‌ها توقع دارند و هزار و یک مشکل......
رفیعه آرام‌تر از چیزی است که تصورش را کرده بودم. فکر می‌کردم شیطنت‌هایش را توی دیدار اول‌مان ببینم. اما خبری از آن عکس‌های همیشگی نبود:)
با رفیعه خداحافظی می‌کنم و سوار مترو می‌شوم. مامان و آقاجون نگران بودند که توی این دیدار وبلاگی، گم شوم. توی مسیر برگشت هرچه زنگ می‌زنم هیچ کدام جواب نمی‌دهند. مطمئن می‌شوم که هنوز توی حرم هستند. دوباره برمی‌گردم توی حرم و هر دو تایشان را پیدا می‌کنم. گویا مامان نیم ساعتی است آقاجون را کاشته دم ورودی رواق و خودش جای دیگری نشسته، آقاجون حسابی کفری است. سعی می‌کنم آرام‌شان کنم و برای همین وسط دوتایشان راه می‌روم. تا برسیم هتل ماجرا حل و فصل شده. 
5 دی- هتل
رولت گوشت توی روغن شناور است. مامان سعی می‌کند نجاتش دهد، دو تا بشقاب تمیز می‌آورم و چشم می‌دوزم به غذا. هیچ میلی به خوردن ندارم. مامان غذا را لقمه می‌گیرد تا ببریم توی اتاق. شاید بعدا گرسنه شوم. بیشتر اهالی هتل ترک زبان هستند. توی لابی چایی می‌خوریم و من از مغازه‌های رو به روی هتل چند بسته شکلات زنجفیلی برای بچه‌های گروه می‌خرم. توی اتاق غرق کتاب می‌شوم تا اینکه با صدای خرو پف به خودم می‌آیم. امشب آخرین شب اقامت ما در مشهد است.

شش دی- حرم

حال عجیبی دارم، اینکه سفرمان تمام شده، ناراحتم می‌کند، بغضم زود می‌شکند. قبل از آمدن به هتل ساک‌ها را بسته‌ایم. بهار زنگ زده که رسیده‌ایم به مشهد و برای نماز توی حرم خواهیم بود. دلم پر می‌کشد برای دیدنش. بعد از هفت سال رفاقت مجازی، حالا که برای ماه عسل آمده مشهد می‌توانیم برای چند لحظه همدیگر را بغل کنیم. نماز را خودمان می‌خوانیم چون برای نماز جمعه فرصتی نیست. چهل و پنج دقیقه است که خطیب دارد خطبه می‌گوید. بعد از زیارت آخر توی مسیر بازگشت بهار زنگ می‌زند. توی مسجد گوهر شاد است و من به مامان و آقاجون نگاه می‌کنم. وقت تنگ است، کمتر از دو ساعت دیگر پرواز داریم. دلم می‌گیرد و به بهار می‌گویم قسمت نبود انگار. پا تند می‌کنم سمت در خروجی. دلم گرفته. از کوتاهی سفر ناراحتم. اما می‌دانم که هیچ کاری از دستم برنمی‌آید. فردا باید سر کلاس باشم.
دلم برای همه چیز تنگ شده. برای سرمای تبریز، کلاس و مدرسه. برای کوچولو‌ها.
آدم انگار دلش را توی حرم جا می‌گذارد و بر می‌گردد. از وقتی آمده‌ام بی‌قرارم. آشوبم توی حرم پایان گرفته بود. روزهای اول هم همه چیز خوب بود. اما اکسیر زیارت خیلی زود از روحم پر کشید. دلم گریه می‌خواهد. عمیق و زیاد و طولانی. می‌دانم که خبرهای خوبی توی راه است. آشوبم آرام خواهد گرفت.
ممنون که توی این چند پست همراهم بودید. امیدوارم خسته‌تان نکرده باشم. 

+تمام
  • ۹۸/۱۰/۱۳
  • نسرین

سفرنامه

نظرات  (۸)

  • دُردانه ⠀
  • ما نیز از تو ممنونیم که خاطراتتو باهامون به اشتراک گذاشتی :)

    پاسخ:
    :)
  • بیست و دو
  • من با هر سه پستت دلم رفت مشهد.

    پاسخ:
    الهی😊
    البته چهار تا پست بود. 
  • آشنای غریب
  • سفرنامه تان هم مثل سفرتان زود تمام شد.

    اصلا سفر مشهد یه چیز دیگست 

    از سومین سفرم به مشهد که دلم بد جور گرفته بود ، با امام رضا خیلی شدید انس گرفته ام .

    چند روز قبل سفر و تا چند هفته بعد سفر آثار برکاتش رو در زندگی روز مره ام می‌بینم . البته اگه عهد شکنی نکنم برکاتش ادامه می‌یابد.

     

    زندگی خرج داره . امنیت هم مهمه.

     

    من شماره دو رو دیر خوندم و از پی‌نوشت ترسیدم و کامنت ندادم😊

    پاسخ:
    گاهی خودمونیم که عهدشکنی می‌کنیم و گرنه منبع نور و رحمت همیشه هست.
    خب سفر سه روزه بیشتر از این چیزی نداشت. بعدم استقبال که کم می‌شه آدم انگیزه نوشتن نداره. مخاطب اون پی‌نوشت‌ تو نبودی، چون می‌دونم مرتب سر نمی‌زنی. 
  • حامد سپهر
  • با سفرنامه تون مارو هم یه سفر مجانی بردین مشهد الان وقتشه دونگهای مارو جمع کنید:))

    پاسخ:
    :))
    خب بسم الله بیایین پیوی شماره کارت بدم خدمت تون، چراغ اول رو روشن کنید😁
  • بانوچـه ⠀
  • دوست داشتم این سفر و این سفرنامه‌ی جذاب ادامه‌ داشته باشه. ولی ممنون که وقت گذاشتی و نوشتی.

    پاسخ:
    راستش حرف برای گفتن زیاد بود ولی گویا غیر از چند نفر بقیه علاقه‌ای به خوندن نداشتن. ممنونم که همراه بودی. 
  • بانوچـه ⠀
  • بنویس، می‌فهمم چقدر انرژی آدم گرفته می‌شه وقتی با اون همه انگیزه و عشق می‌نویسه و یک دهم هم بازخورد نمی‌گیره. اما بنویس. سعی کن بیخیال باشی

    پاسخ:
    متاسفانه خیلی سعی کردم که بی‌خیال باشم ولی نمی‌تونم.
    برام سخته آدم‌هایی که همیشه برام تو اولویت بودن، بهم بی‌محلی کنن. 
    کم‌کم دارم قوی می‌شم ولی این قوی شدن اصلا خوشایند نیست.
    همه ما به این امید می‌نویسیم که خونده بشیم. 
  • بانوچـه ⠀
  • نمی‌دونم چی بگم...

    پاسخ:
    :) 
  • حمید آبان
  • هر آغازی را پایانی باید، و این پایان خوش سفرنامه مشهد :)

    زیارت قبول، امیدوارم لحظه ای از خاطرتان گذشته باشم در میان یس خواندن ها، در میان زیارت کردن ها، و ای کاش خیلی زود دوباره نصیبتان شود دیدار یار، ما نیز بعد از شما :)

    پاسخ:
    بله متاسفانه کوتاه بود سفر.
    یاد اغلب بچه‌های بلاگر بودم. 
    ان شالله به زودی قسمت خودتون بشه. 

    ارسال نظر

    ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
    شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
    <b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">