نیسگیل
هوالمحبوب
دیشب هوس عجیبی به سرم زده بود. هوس کردهبودم بگویم دوستت دارم. بیهوا، عمیق و کشدار. هوس کردهبودم بگویم شبت بخیر عزیزم، هوس کردهبودم برایت آغوش باز کنم. دلم از واژههای تکراری به تنگ آمدهاست. از اینکه بیهوا به کسی شب بخیر بگویم و گوشی سر خود عزیزم را تنگش بگذارد، از اینکه دستم بلغزد روی استیکر عاشقانه و مجبور شوم پیامها را ادیت کنم، خسته شدهام.
خسته شدهام از صبح تا شب تک و تنها توی چهار دیواری اتاق حبس شدن، از خواندن و نوشتن و پول جمع کردن. خسته شدهام از سینما رفتنهای تنهایی، از خرید رفتنهای تنهایی، حتی از ساندویج خوردنهای تنهایی هم خسته شدهام.
دیشب دوست داشتم بودی تا بلند و رسا بگویم دوستت دارم، بیهوا جوابم را بدهی که من بیشتر. دلم غنج رفتن میخواست، لوس شدن و بغل میخواست. بعضی شبها را نمیتواند تنهایی سر کرد. بعضی لحظهها را باید با کسی شریک شد، بعضی شبها باید کسی را در آغوش گرفت.
منظورم از آن بغلهای راستکی است، نه از آن الکی دلخوشکنکها، دلم لک زده برای آن جانم گفتن و عزیزم شنفتنها، از آنهایی که هیچ وقت، هیچ کس توی گوشم زمزمه نکرده است، از آن باورهای عمیقی که تا ته جانت رسوخ میکند، از آن رشتههای ناگسستنی که میتوانی تا ابد به بودنش دلت را خوش کنی.
دیگر تنهایی بس است، به حد کافی تنها بودهایم، هر دویمان. آخ که چقدر عشق خوب است، شیرین است، در رفتن جانت برای کسی، خواستن کسی از سویدای دل، ذوب شدن در هرم نگاه کسی، دویدن خون توی رگها، سرخ شدن از شرم، از عشق، از خواستن، جذاب است.
توی این دنیای دود گرفته، که از پشت هر پنجرهای سری بیرون زده است، که توی هر سری، سودایی است، که توی هر سودایی رمزی است، میخواهم بگردم پی رمز و راز بودن تو. بس است دیگر نبودن و نخواستن. بس است بودن و نخواستن، بس است نبودن و نگشتن و خسته شدن.
این جهان من و تو را میخواهد، من و تویی که ما شویم و بزنیم به دل زندگی.
آخ که چقدر دلم میخواست بگویم دوستت دارم چقدر....
+نیسگیل در زبان ترکی به حسرت عمیق گفته میشود، معادل بهتری برایش نیافتم اما نیسگیل عمیقتر از هر حسرتی است.
توی پیوندهای روزانه ام یکی در میون متن های تو رو گذاشتم که آخه دختر!