لافکادیو و دیگران
هوالمحبوب
امروز نزدیک یک ماه است که قرنطینه را شکستهایم. از اواسط اردیبهشت، راهی مدرسه شدیم، امور جاری، کلاسهای رفع اشکال، بخشنامهها، آزمونهای حضوری تا دیروز ادامه داشت و البته تا اواخر خرداد هم همچنان ادامه دارد.
از اول اسفند نود درصد ساعات شبانه روزم را در یک اتاق ده، دوازده متری گذراندهام. توی این چند ماه، کارهای زیادی کردهام، بیشترین چیزی که مرا زنده نگه داشته است، شوق بیرون پریدن از این قفس است، از قفسی که همیشۀ خدا ازش فراری بودهام.
شاید مثل اوتهسو، اگر میدانستم که این زندان ناخوشایند تا کی ادامه خواهد داشت، بهتر باهاش کنار میآمدم، شاید اگر میگفتند که چند ماه، چند سال، حق بیرون رفتن از خانه را ندارید، احساس یاس و حرمان کمترم سراغمان میآمد. شاید اگر فرصتی را برای شناخت خودمان اختصاص میدادیم، شاید اگر با خودمان مهربانتر بودیم، شرایط اینقدر خفقانآور نبود.
یکشنبهای که گذشت، یکی از جلسات داستان بازگشایی شد، چون محفل خصوصی است و تنها با حضور هشت الی ده نفر اداره میشود، اعضا صلاح دیدند که روال کار جلسات را از سر بگیریم.
بال و پری که با شوق گشودیم، منتهی شد به یک بار کوهنوردی و یک بار پیکنیک در پارک به اتفاق سه نفر از همکاران. حالا نگران و پر از دلشوره به ادامۀ روند بیماری در کشور چشم دوختهایم و نمیدانیم آیا ادامۀ جلسات عقلانی است یا نه، نمیدانیم میشود امیدوار بود که یک روز به زندگی قبل از کرونا برگردیم یا نه.
انگار توی این چند ماه، دچار پوستاندازی شدهام، خودم را این روزها بیشباهت به لافکادیو نمیدانم. از زندگی روتین و نرمال کنده شدهام و سبک جدیدی را در پیش گرفتهام اما میترسم تهش مثل او سرگردان شوم و نتوانم تشخیص بدهم که خود واقعیام دارای چه ماهیتی بود و به چه دنیایی تعلق داشت.
توی روزهای کشدار کرونایی، روابط جدیدی بین من و آدمهای جهان پیرامونم شکل گرفت، سبک نوینی از روابط را تجربه کردم، با آدمهایی زلف گره زدم که پیش از این جزو لایههای بیرونی جهانم بودند. تغییر را به وضوح در خودم حس میکنم، تغییری که مرا به باورهای جدیدی میرساند.
از جهان مالوفم فرسنگها دور شدهام. جهانی که در آن صداها، تصاویر و آدمها به من نزدیک بودند. نطفهای تازه در من شکل یافته که هر دم در حال تکثیر است. عادتها دچار دگردیسی عجیبی شدهاند، ساختار باورهایم دچار فروپاشی عظیمی شدهاند و این وسط من پیانیست غمگینی هستم که نمیدانم از اینکه نجات یافتهام خوشحال باشم، یا برای ویرانههای شهرم و ترک کردن عزیزانم بگریم.
این روح عاریتی که در من حلول کرده است، گاه میترساندم، گاه مرا به شگفتی وا میدارد، گاه برایم غریب است و گاه با من یکی میشود. از این حجم گنگ گویی، ترس برم میدارد، از اینکه نمیتوانم مختصات حالم را حتی برای نزدیکانم رسم کنم، دچار آشوب میشوم.
گریههای بیدلیلم زیاد است، روحم دستخوش نوسان است و با هر باد موافقی سرمست و سرخوش میشود و با هر باد ویرانگری، مغموم و سردر گریبان، به لاک تنهایی فرو میبرد. گاه میاندیشم اگر کتابها با ما نبودند، این روزها چگونه سر میشد؟
تاثیر دوران قرنطینه برای شما انگار عمیق تر از خیلیها بوده، امیدوارم برایندش دلپذیر باشد
کرونا همچنان عرصه دار میدان است لطفا از اجتماعهای غیرضروری اجتناب کنید، این مسئولیت شخصی هر کدام از ماست در قبال نزدیکان و اطرافیانمان.