گفتگوهای تنهایی

گفتگوهای تنهایی

سی و پنج سالگیِ یک معلم ادبیات در روستایی همین حوالی...

بایگانی

رفتن و همیشه رفتن

جمعه, ۱۶ خرداد ۱۳۹۹، ۰۱:۵۲ ب.ظ

هوالمحبوب


برزخ جاییه که تکلیفت روشن نیست. حالا تکلیف منم باهات روشن نیست. چند روزه تو برزخی، در و دیوار اتاق دارن می‌خورنت، ولی کسی نمی‌فهمه. می‌گی، می‌خندی، حرف می‌زنی. اما آدم تا یه جایی می‌تونه نقش بازی کنه. خسته شدم از این وا دادن‌ها و دم دستی بودن‌هات. خسته شدم از این حس شکست پی در پی. خسته شدم از اینکه هی تلاش کردی چنگ بزنی به کسی و هر بار بدتر از قبل سقوط کردی.
کاش بعد از این همه سال می‌فهمیدی که بلد نیستی، آدمش نیستی، وا بده. بچسب به تنهایی خودت. بچسب به زندگی معمولی و حال به هم زن خودت. دلت رو به شعارهای همیشگی من قوی‌ام خوش کن و تموم کن این بازی رو.
بشین همه جا از خوبی‌های تنهایی حرف بزن، از دلچسب بودن روزها و شب‌هایی که می‌گذرونی حرف بزن و بذار این توهم تو عمیق‌ترین لایه‌های وجودت ریشه کنه. 
از اینکه قلبت، کف دستته بدم میاد. از اینکه منتظری، به ستوه اومدم. یه مدت جمع کن برو، نباش، سکوت کن، یه مدت حرف نزن، گریه نکن، دنبالش نگرد. یه مدت خودت باش. بذار همه چیز ته‌نشین بشه تو ذهن و قلبت.
مطمئن باش تا ابد هم بشینی زار بزنی، کسی تره برات خرد نمی‌کنه. منم بودم نمی‌کردم. مطمئن باش اونی که باید می‌فهمید، فهمیده ولی نخواسته به روت بیاره. کد‌هایی که می‌بینی رو درک کن. بذار همین‌جا تموم بشه.
اینقدر رویا نباف عزیزم. سعی کن پاهات همیشه رو زمین باشه. همیشه به جغرافیا فکر کن. می‌دونم که خسته شدی از تنهایی، اما درمانی براش ندارم، می‌دونم که نفست به شماره افتاده، می‌دونم که قلبت تحمل پذیرشش رو نداره، اما چاره‌ای نیست. نمی‌خوام دوباره یه روزی بیام و خرده‌هاتو جمع کنم و شروع کنم به وصله پینه کردنت. نمی‌خوام راه رفته رو دوباره بری و همه چیز برات تکرار بشه. 
بیا برگردیم به همون نقطه‌ای که هیچ کدوم از این اتفاق‌ها نیوفتاده بود، بیا خودمون رو بزنیم به نشناختن، ندیدن. بیا فکر کنیم در جهان هم نبودین، بیا فکر کنیم همش یه خواب بوده. بذار بمونه برای همونایی که براش عزیزترن. رهاش کن. گذشته رو با همه چیزای خوب و بدش بریز تو گونی و دفنش کن. گذشته‌ای که تو ازش اومدی، برای اون آدم تموم شده. آدم‌ها عوض می‌شن. آدم‌ها انتخاب می‌کنن. بذار برای آخرین بار به انتخاب یه نفر دیگه هم احترام بذاریم. بساط دلبریت رو جمع کن و بریز تو چمدون و راهی شو. اینجا جای تو نیست عزیزکم.

  • ۹۹/۰۳/۱۶
  • نسرین

نظرات  (۹)

دلم کاشی صد تکه‌ی افتاده گوشه‌ی حیاطمونه که هیچ جوره نمیتونم یه چیز درست و قشنگ ازش بسازم، هر کاری کنم تهش صد تکه است.

پاسخ:
و هر تیکه‌اش یه سازی می‌زنه برای خودش.
جمع کردن و سر و سامون دادن دوباره‌اش کار سختیه.

سلام و درود نسرین خانوم عزیز 🌹

 

تیترت منو یاد ترانه ی از اردلان خان انداخت ک سالهای اول هجرتم باهاش توی تنهایی بغض میکردم تا مرحله ی خفگی 

....

رفتن و رفتن و رفتن 

دل ب تنهایی سپردن 

رفتن اما نرسیدن 

لب دریا تشنه مردن 

.....

نمیشه منو بلاگر حساب کنی ک «بی مقصد» رو بتونم بخونم ؟[نگاه مظلوم]

 

شاد و سلامت باشی

پاسخ:
سلام و عرض ارادت جانان عزیز
حس می‌کنم موقع نوشتن همین ترانه تو سرم پلی می‌شد.

شما امر بفرمایید.
فقط لطفا یه کامنت خصوصی بذارین که بتونم رمز رو تقدیم کنم.

😔😔

بلاتکلیفی یا همون برزخ همیشه بدتر از خود مشکل آدمو اذیت میکنه

براتون حال خوب از خدا آرزو میکنم

پاسخ:
ممنونم🙏
  • محمود بنائی
  • ای بابا :/

    انگار یکی این متنو واسه من نوشته بود...

    انگار واستاده بود جلوم و زل زده بود تو چشمام و داشت این کلمات رو پرت میکردم تو صورتم

    میگفت رهاش کن بره

    رهاش کن بره رییس!

    و من خیره به کلمات بودم

    پاسخ:
    چیزیه که اغلب‌مون مبتلاییم بهش.
    فقط باید زودتر نجات بدیم خودمون رو.
    قبل از اینکه دیر بشه.
  • منتظر اتفاقات خوب (حورا)
  • برگردیم به نقطه‌ای که هیچ کدوم از این اتفاق‌ها نیفتاده! کار سختیه!

    پاسخ:
    چون سخته نشدنیه دیگه.

    همه ما گاهی به رفتن احتیاج داریم، رفتن از خویش تا باز خود را پیدا کنیم، و گاه این رفتن همیشه رفتن است، و تو تویی را می یابی که دیگر خودت نیستی، گویی پوست انداخته ای و جسم تازه ای یافته ای، با افکاری نو، با نگاه تازه تر، و اندیشه ای که اینبار تو را به مسیر بهتری هدایت میکند، پس رفتن ها همیشه بد نیستند، گاهی باید رفت تا راه بهتری یافت...

    پاسخ:
    بله همین‌طوره. گاهی لازمه که بریم از دل کسی، از زندگی کسی، از دنیای کسی تا بتونیم آرامش پیدا کنیم و آدم‌های بهتری رو ملاقات کنیم حتی.

     

    این کوزه چو من عاشق زاری بوده است

    در بند سر زلف نگاری بوده‌ست

    این دسته که بر گردن او می‌بینی

    دستی‌ست که برگردن یاری بوده‌ست

    ارسال نظر

    ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
    شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
    <b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">