بازبینی و بازنگری در روابط
جمعه, ۱۳ تیر ۱۳۹۹، ۱۲:۳۳ ب.ظ
هوالمحبوب
وقتی سال نود و دو بابت پیامک دادنهای مداوم و گوشی دست گرفتنهای بیوقفه ازم سوال میکردن، سوالشون حالمو بد میکرد، حس میکردم داره بهم حمله میشه و اون حریم امنی که دارم به هم میریزه. من دوست داشتم کسی کاری به کارم نداشته باشه و من بشینم یه گوشه و مدام باهاش پیامک رد و بدل کنم.
فکر میکردم اون بهترین آدمیه که من توی زندگیم پیدا کردم و بهتر از هر کس دیگهای منو بلده. اون سالها هنوز یه بخش زیادی از من مذهبی بود و قاطی شدن تو یه رابطهای که حتی خودمم قبولش نداشتم، منو دچار یه بحران عجیب غریبی کرده بود، بدتر از اون، خود اون آدمه بود که روح و روانم رو خط مینداخت و من فکر میکردم برای حفظ کردنش توی زندگی نکبتم باید به هر خفتی تن بدم. اون سالها نه گوشیهای هوشمندی بود و نه فضای مجازی به این گستردگی بود، نه میشد به راحتی الان عکسی رد و بدل کرد و نه ارتباط تصویری در کار بود. بعد از یه مدت که برای اولین بار میخواست بیاد تبریز و همدیگه رو ببینیم، من سراپا استرس و ترس بودم. نمیدونستم وقتی برای اولین بار میخوای کسی رو که یه ساله باهاش تو رابطهای ببینی چیکار باید بکنی. برای همین بعد از یک سال پنهان کاری، قضیه رو به خواهرم گفتم.
نتیجۀ مذاکرات این شد که خواهرمم باهام اومد سر قرار و من اونا رو به هم معرفی کردم و دیدار اول و آخر ما سر و تهش دو ساعت بیشتر طول نکشید و طرف مقابل با کلی دلخوری برگشت تهران.
نتیجۀ مذاکرات این شد که خواهرمم باهام اومد سر قرار و من اونا رو به هم معرفی کردم و دیدار اول و آخر ما سر و تهش دو ساعت بیشتر طول نکشید و طرف مقابل با کلی دلخوری برگشت تهران.
من وقتی وارد اون رابطه شده بودم، 24 سالم بود و خب طبعا بچه نبودم. اما هیچ تجربهای نداشتم و به شدت خام بودم و پنهان کردنش از خانواده هم کار رو برام سختتر میکرد. همیشه فکر میکردم وقتی خودم میدونم که رابطهای که شروعش کردم اشتباهه، چرا باید با بقیه مطرحش کنم که سرزنشم کنن؟
همین باعث شد بار یه رابطه معیوب رو تا سالها روی دوشم بکشم و ذره ذره خودم رو عذاب بدم. بعد از اون وارد هیچ رابطه طولانی مدتی نشدم، چون همیشه طرف مقابل حس ناامنی بهم میداد، فکر میکردم هر رابطهای که میخواد شروع بشه باید همون اول کار تکلیفش روشن باشه. برای من رابطه دوستی تعریف نشده بود و فکر میکردم هر آدمی باید بعد از یه دوره آشنایی به ازدواج فکر کنه.
خودم رو درگیر زندگیای کردم که تهش تنهایی بود، خیلی چیزها توی این مدت تنهایی یاد گرفتم، تونستم خیلی رشد بکنم، خرج آدمهای اشتباه نشدم، تلاش نکردم که به هر قیمتی چنگ بزنم به آدمها، تلاش نکردم که وارد یه بازی دو سر باخت دیگه بشم.
اما اشتباه هم کم نداشتم، اصلا کیه که زندگی بکنه و اشتباه نکنه؟ مگه میشه سی و دو سال زندگی کنی و بگی من تا حالا زمین نخوردم؟ من تا حالا نشکستم؟
گاهی لذت زندگی به همین اشتباه کردنهاست. الان که نشستم به مرور کردن خودم توی این چند سال اخیر، از خودم خوشم اومده، از راهی که رفتم، آدمهایی که شناختم، دوستیهایی که تجربه کردم، از تلاشم برای بهبود روابطم. من اونقدر قدرتمند بودم که بعد از چند بار زخمی شدن، دست از تلاش نکشیدم و جنگیدم برای بهتر کردن شرایط. آدمهایی که یه دوره خیلی وابستهشون شده بودم رو خط زدم، آدمهایی که نمیتونستم کنارشون بذارم رو مجدد بازبینی کردم و تلاش کردم دوباره بهشون نزدیک بشم. این بازبینی هنوزم ادامه داره. خوشحالم که به این قدرت رسیدم که بتونم آدمهای سمی رو کنار بذارم. آدمهای سمی قرار نیست حتما بهمون ضربه بزنن، حتی اگه حضورشون بهمون توهمی از یک دوستی رو بده هم باید خط بخورن.
- ۹۹/۰۴/۱۳
اصلا کیه که اشتباه نکنه ؟ هممون پر از اشتباهیم و تمومی هم نداره مهم اینه یه اشتباهو دوبار نکنیم