گفتگوهای تنهایی

گفتگوهای تنهایی

سی و پنج سالگیِ یک معلم ادبیات در روستایی همین حوالی...

بایگانی

این منم

پنجشنبه, ۸ آبان ۱۳۹۹، ۱۲:۳۸ ب.ظ

هوالمحبوب


برای ماهایی که درگیر کلماتیم، سخت‌ترین بخش نوشتن، پرداختن به خودمون و شناساندن خودمون به بقیه است. انگار ماها کمتر از همۀ موضوعات جهان هستی، به خودمون فکر می‌کنیم؛‌ اما به نظرم ریز شدن در شخصیت خودمون، رفتار و اخلاق و تفکرات‌مون، به نتایج جالبی منجر بشه. من از اول خلقتم، انسان عجولی بودم، از همون وقتی که خواهران جوان و نوجوانم دقایق زیادی رو جلوی آینه صرف می‌کردن و به دک و پزشون می‌رسیدن، من با نگاه کردن به تصویر خودم روی دیوار بد و خوب لباسم رو می‌فهمیدم و سر و ته قضیه رو هم میاوردم. بزرگترین جنگ‌هایی که همیشه با خواهرام داشتم، سر همین لفت دادن‌شون بود. به خاطر عجول بودن، بسیار وقت‌شناس‌ام و خیلی کم پیش میاد سر قراری دیر برسم. مامانم همیشه می‌گه، نسرین آتیشی مزاجه. خیلی زود تند می‌شم، داغ می‌کنم و جوش میارم. متاسفانه این بدترین ویژگی اخلاقی منه و در طی سال‌های مختلف زندگی، از دانشجویی تا معلمی، خیلی روش کار کردم و الان در میانه‌های دهه چهارم زندگی، نسبت به عنفوان جوانی، پیشرفت چشمگیری در کنترل خشم دارم، اما هنوزم جزو انسان‌های آتشین  مزاج دسته‌بندی می‌شم.
توی رفاقت، آدم کم آوردن و کم گذاشتن نیستم، روی رفاقتم می‌تونید تا دلتون بخواد حساب کنید. متاسفانه ضربه هم زیاد خوردم سر این قضیه ولی یه چیزایی، جزو سرشت آدمه، نمی‎‌تونه با هیچ فرمول و شگرد و راه‌حلی اصلاحش کنه. کلی‌نگرم و خیلی به جزئیات پیرامونم نگاه نمی‌کنم، خواهر دومی معتقده هنوز قادر به تشخیص رنگ چشم آدما نیستم و خیلی روی من برای توصیف چهرۀ آدما حساب نمی‌کنه:) تلاش می‌کنم که آدم منظمی باشم، تلاش می‌کنم که با برنامه برم جلو ولی خدا شاهده به جز زمان کنکور ارشد، هیچ وقت کارام روی برنامه نبوده. البته همیشه برنامه روزانه برای خودم می‌نویسم و تلاش هم می‌کنم تا شب همشون تیک بخورن، اما اغلب مواقع ناکامم، چون همیشه فردایی هست که بتونم کارامو بهش موکول کنم. آدم صبح زودم. با صبح بیدار شدن خیلی مشکلی ندارم اما شب زنده‌داری مخصوصا برای انجام کارهای عقب‌افتاده از توانم خارجه. حاضرم از پنج صبح بیدار بشم ولی از دوازده به بعد مجبور به انجام کاری نباشم. آدم خاطره‌بازی‌ام، در حدی که کارت‌های تشویق دوران مدرسه، کارنامه‌های کلاس دوم تا دورۀ ارشد، دفتر خاطرات مدرسه، نامه‌هایی که دوستام برام نوشتن؛ همه رو نگه داشتم. حتی نامه‌های شاگردامم در طی این هفت سال رو دارم و هرزگاهی بهشون سر می‌زنم. 
عاشق چایی‌ام و به نظرم مایه حیات چاییه نه آب:) از آشپزی و نوشتن لذت می‌برم و ریا نباشه آشپز خوبی هم هستم. عاشق ارتباط گرفتن با آدم‌هام، عاشق صحبت کردن، عاشق شکل دادن به ارتباطات انسانی و لذت بردن از هم‌نشینی با آدم‌ها. احساساتی‌ام و طرفدار مکتب رمانتسیم در روابط انسانی:)
از آدم‌های پیچیده و مرموز خوشم نمیاد، رو راستم و بیش از حد لازم صادق و فکر می‌کنم خوب نیست آدم‌ها اینقدر هم خود واقعی‌شون باشن چون به راحتی آزار می‌بینم و به راحتی از روم رد می‌شن. جزو آدم‌هایی‌ام که تو زندگی زیاد پشیمون می‌شن ولی از اشتباهات‌شون درس نمی‌گیرن. اغلب مواقع تلاشم برای دوست نداشتن آدم‌هایی که یه زمانی دوست‌شون داشتم، به شکست منجر می‌شه.


+در نهایت هم ممنونم از هیچ عزیز و بندباز بزرگوار که منو دعوت کردن به این چالش عجیب غریب و مفتخرم که یک تنه تمام الگوریتم‌های هاتف رو ریختم به هم و حاضرم با ماژیک قرمز اسمم رو سر در بلاگستان بنویسید به عنوان مرتد چالش گریز:)

  • ۹۹/۰۸/۰۸
  • نسرین

نسرین‌شناسی

نظرات  (۱۳)

  • هیـ ‌‌‌ـچ
  • اگه شما مرتدی پس من چی‌ام؟ :))

    کلاً «دلی‌نویسی» باحال‌تر از «چالشی‌نویسی»ـه ;)

    آتشین‌مزاج فکر نکنم باشی اما حداقل نسبت به من، صبرت کم‌تره.

    وقعاً همینه برای ماها «خودنویسی» سخت‌تر از نوشتن عادیه :)

    اگه من رفیقت باشم، من رو جزو مرموزا می‌دونی یا که چی؟

    دمت گرم که نوشتی، مرسی ازت ^_^

    پاسخ:
    من مرتد باشم لابد توام مفسد فی‌الارضی:)
    آره باو، چیه این قوانین پادگان‌طور😁😁😁
    آخه با تو همیشه همه چیز آروم بوده :))
    ولی حداقل دوبار شاهد فورانم بودی.
    نه اصلا مرموز نیستی، خیلی چیزا رو راحت بروز می‌دی.
    اگه مرموز بودی که جزو رفقام نبودی:)
    دمت گرم که دعوت کردی.

  • بانوچـه ⠀
  • دمت گرم بیشتر شناختیمت :دی

    البته بهرحال در چالش شرکت کردی دیگه :دی

     

    بذار یه اعتراف کنم، من وقتی کسی رو خیلی دوست داشته باشم بیشتر و زودتر هم از دستش ناراحت میشم. خیلیا میگن این ویژگی خوبی نیست ولی باید بگم که برای نزدیکترینام (از نظر مهر و عاطفه) دل نازک تر و حساسترم. و همین اخلاق زود جوش آوردن تو باعث میشه که دوستت باشم، دوستت داشته باشم، باهات حس خوب بگیرم ولی بترسم از اینکه از یه خطی نزدیکتر بشم بهت. چون میترسم با این اخلاق آتشین تو و دل نازک خودم کار به جای باریک بکشه :))

    پاسخ:
    آدمای کار درستی دعوتم کرده بودن نمی‌تونستم شرکت نکنم:)

    اینی که می‌گی یه رگه هایی ازش تو هممون هست، انگار از نزدیکان‌مون توقع بیشتری داریم و حساب دیگه‌ای روشون باز می‌کنیم.

    نه نترس، کنترلش دست خودمونه، قول می‌دم به جاهای باریک نکشه:))
  • فاطمه .‌‌
  • چقدر من منتظر این لحظه بودم. ؛))  اونم تو تاریخ دو تا هشت، دو تا نه اتفاق افتاد. 

    +من وقتی مدرسه می‌رفتم مقنعه‌ام رو وسط کوچه سرم می‌کردم و نهایت از رو شیشه‌ی در خونه یکی از همسایه‌ها رو سرم مرتبش می‌کردم. البته  اون ساعت که من می‌رفتم سر ایستگاه برای سرویس، پرنده پر نمی‌زد تو کوچه و خیابون. :)) 

     

    +خوشحالم که اطلاعات نسرین‌شناسی‌م بالا رفت. :)  البته تاحدی از هر کدوم می‌دونستم به‌جز چای. 

     

     

     

    پاسخ:
    منتظر اینکه من توی این چالش شرکت کنم یعنی؟ :))
    منم اوقات بسیاری تو آینه بغل ماشینا مقنعه‌ام رو درست کردم.

    خوشحالم پس زین پس امتحان نسرین‌شناسیت رو با نمرات بالا پاس می‌شی:)

    آدم دوستی های قوی! دوستی های بلند مدت!!

    حس خوبی داشت خوندن این خطها... چه بهتر که در قالب چالش نبود.

    ممنونم که دعوتم رو قبول کردید. :)

    پاسخ:
    دقیقا:)

    چه خوب که دوسش داشتین:)

    ممنونم از دعوت‌تون.

    چه خوب بود :)

    درواقع شکننده ی بت قوانین چالش ها هم هستید و چه خوب میشکنید :))

    پاسخ:
    مرسی:)

    بابا :) لطف داری.
    واقعیش قصد نداشتم بنویسم و ترجیح می‌دادم دعوت هم نشم.
    اما خب تغییر سبک چالش برام خوشایند بود:)

    از درجه ارتداد گذشتین:))

    ولی بهونه خوبیه واسه شناختن دوستان بلاگری

    معمولا اونایی که زود آتیشی میشن و از کوره در میرن چیزی ته دلشون نیست

    پاسخ:
    :))
    خوبه بله، شمام بنویسین پس.
    تازه یه پستم یکی دو ساله قراره بنویسین ولی هنوز خبری نشده.
    چه خوبه که ویژگی منفی آدمو به ویژگی مثبت تعبیر می‌کنین:))

    نسرین جونم 

    الان با خوندن این پست نسرین شناسی بیشتر غبطه خوردم به دوستات

    با منم دوست شو

    ما رو  دور ننداز :))) ما انقدرا بد نیستیم

    پاسخ:
    ای جانم
    توام دوستمی خب:)
    عزیزم این چه حرفیه، شما تاج سری
  • منتظر اتفاقات خوب (حورا)
  • چه خوب نوشتی از خودت:-) یا بهتر بگم چه خوب که خودت رو خوب می‌شناسی! چیزی که احتمالا من خیلی بلدش نیستم:/

    پاسخ:
    به مرور به این جمع‌بندی رسیدم
    کافیه چشاتو ببندی و به حورای درونت رجوع کنی:)

    وااای منم یادم میره صبح ها مقنعه امو چک کنم خیلی درگیر طرح و رنگ و این چیزا نیستم😁😁

    خشم رو هم نگو که بدتر شدم من به مرور زمان😏

     

    پاسخ:
    هممون شبیه همیم‌ گویا:)

    آموزش مجازی داره منو سگ می‌کنه باهار:(

    منم منم وای کلاسای مجازی خیلی کابوسن.

    من که حالا نقش دانشجو دارم😶

    پاسخ:
    خدا صبرمون بده کلا:)

    این مدل توصیف کردن خودت برام جالب بود:)

    به قول فاطمه، اطلاعات نسرین‌شناسیم بالا رفت:دی 

    و اونجا که از نحوه‌ی برنامه‌ریزیت گفته بودی رو کاملا درک می‌کردم. اینم رفت تو فهرست اشتراکاتمون:))

    پاسخ:
    ممنونم:)

    خوبه ازشون استفاده کن آخر ترم امتحان میگیرم:))

    وای توام؟ باید یه فکری براش بکنیم واقعا:)

    له نظرم می‌رسه که باید یک روز صبح زود جلوی سردر بیان به فلک ببندنمون حالا که تمام قوانین چالش رو زیر پا گذاشتیم. ای بابا. ای بابا. :)))

    .

    دوست دارم یک بار طعم غذای نسرین پز رو بچشم. و ایضاً دوست دارم یک بار باهات چایی بزنم به بدن. آدم‌هایی که چایی دوست دارن، سه هیچ از زندگی پیش هستن.

    پاسخ:
    دیگه چند تا فحش تو وبلاگش داد و به همین بسنده کرد انگار:))

    اومدنی یه جعبه نون خامه‌ای هم بگیر با چایی می‌چسبه، زنگ طبقه بالا هم یادت نره:)

    چه توصیف بی‌طرفا‌نه‌ای انگار که یک سوم شخص نوشته باشه.!

    یادمه یه بار در جواب کامنتی نوشتی: من که اصولا رنگ چشم‌ها رو تغییر نمیدم در نگاه اول متوجه روشن بودن چشم پری شدم. خواستم بخاطر توجه‌ات تشکر کنم.🙃😊

    پاسخ:
    لطف داری عزیزم:)

    چه ظریف و نکته سنج بله بله :)

    خواهش می‌کنم رفیق جان

    ارسال نظر

    ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
    شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
    <b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">