هوالمحبوب
دیشب باز هم کتاب به دست خوابم برد، این روزها، کتاب حکم قرص خواب را برایم پیدا کرده، دست که میگیرم چشمهایم گرم میشود و تا میآیم کمی چرت بزنم و بعد کتابم را ادامه دهم، هفت تا پادشاه را خواب دیدهام. ساعت بین ده و نیم تا یازده و نیم بود و میانههای تعریف فردوس از گذشته، چشمهایم روی هم رفت.
توی خواب دیدم،
ثریا شیری، گویندۀ خبر است و با همان جدیت و لحن ملایمی که دارد، خبر جدیدی را که هم اکنون به دستش رسیده است قرائت میکند:
-باخبر شدهایم که دفتر نمرۀ سین نشدۀ نسرین، که چندیست آن را گم کرده، به تازگی سین شده.
توی خواب که این خبر رو شنیدم، بند دلم پاره شد، توی دفترنمرۀ سین نشده، کل اطلاعات شخصی دانشآموزام با آدرس و شماره تلفنشون نوشته شده بود و حالا این گنجینۀ به زعم خودم ارزشمند افتاده بود دست کسی و سین خورده بود:))
با لرزش پاهام از خواب بیدار شدم و چند دقیقه رفتم تو کما تا بالاخره خون به مغزم رسید که اینایی که دیدم خواب بود و ما دفترنمرۀ گمشدۀ سین نشده نداریم که حالا سین شده باشه:)
دیشب خوابم را با همان لحن خوابالو ضبط کردم که صبح یادم نرود دربارهاش بنویسم. ولی حالا که ویس را گوش میدهم جز همین چند خط چیزی دستگیرم نمیشود. دیشب طرح یک داستان طنز توی ذهنم شکل گرفته بود، اما چون غرق خواب بودم نتوانستم چیز بیشتری ازش در یادم نگه دارم.
کابوس گم کردن دفترنمره و هر چیزی مربوط به مدرسه، همیشه با من بود؛ مخصوصا سالهای اول تدریسم که در یک دیوانهخانه با یک مدیر دیوانه کار میکردم. هربار که دفترنمره را با خودم به خانه میبردم که روزهای آخر هفته تکمیلش کنم، ترس اینکه توی اتوبوس جا بگذارمش، یا کیفم را بدزدند، یا توی خانه چایی رویش بریزد، فلجم میکرد.
موقع پر کردن کارنامههای توصیفی، اعلام حکومت نظامی میکردم توی خانه و در آن چند ساعتی که مشغول کارنامهها بودم، کسی جرات نداشت در اتاقم را بزند که مبادا اشتباهی مهلک دودمانم را به باد بدهد.
سال سوم که به مدرسۀ جدیدی رفتم، موقع پر کردن کارنامهها دیدم همکاران دیگر چندین غلط و قلم خوردگی توی کارنامه دارند، با ترس و لرز خوابیدم که فردا مراتب را به معاون گزارش دهم و با سند و مدرک ثابت کنم که این دست خط من نیست و من کارم را درست انجام دادهام. اما در کمال تعجب معاون با لبخندی ملیح و گرمیبخش، گفت:« اشکالی نداره الان دوباره براتون پرینت میگیرم.» من هاج و واج مانده بودم که یعنی میشد دوباره پرینت گرفت؟ یعنی میشود آدم اشتباه کند و معاون با لبخند بگوید اشکالی ندارد؟
ما توی آن دو سال نکبت، حق اشتباه کردن نداشتیم، حق تجربه کردن نداشتیم و حق اعتراض نداشتیم و حق مخالفت نداشتیم. اما من توی مدرسۀ جدید هر بار که اشتباه کردم، مدیر و معاون لبخند زدند، مهربان بودند و من آدم کودنی نبودم که بلد نیست کارش را درست انجام دهد، بلکه انسانی بودم که اشتباه کرده و هیچ اشتباهی مهلک نیست.
من پنج سال است که مدرسهام را عوض کردهام، اما هنوز هم توی خوابهایم آن مدرسه و آن مدیر دیوانه دست از سرم برنداشتهاند.
من مامانم همچنان موقع رد کردن نمره ها واسه کارنامه حکومت نظامی راه میندازن😂😂😂