گفتگوهای تنهایی

گفتگوهای تنهایی

سی و پنج سالگیِ یک معلم ادبیات در روستایی همین حوالی...

بایگانی

دوردومونجی اوباشدان(*)

شنبه, ۲۸ فروردين ۱۴۰۰، ۰۵:۴۵ ق.ظ

هوالمحبوب


بیا امشب برای مادرها و پدرها دعا کنیم، برای تنها دارایی ارزشمندمان که ارزش جنگیدن و ادامه دادن را دارند. تنها کسانی که دنیا دنیا فاصله است بین‌مان ولی مهرشان توی قلب‌مان لبریز است. دنیای بدون داشتن پدر و مادری که دعایشان دلت را گرم کند، پشیزی نمی‌ارزد. بیا و مرام و معرفت را در حق ما تمام کن و قول بده دیگر هیچ پدر و مادری را با این مرض زشت و بد ترکیب از ما نگیری. دلم گرفته است. فکر می‌کنم اگر پدرها و مادرها فانی نبودند حتما دنیای جای زیباتری بود. مثلا از یک سنی به بعد دیگر پیر هم نمی‌شدند و همان طور شاداب و سرحال می‌ماندند، تا زمانی که خودشان خسته شوند از بودن.
برای چیزهایی دعا می‌کنم که ترس به دلم می‌اندازد. به گمانم از دست دادن بزرگترین رنج بشر است. ما این روزها مدام داریم از دست می‌دهیم. آدم‌ها را، امید را، عشق را .

آه! تو قرار نیست برای این همه از دست دادن کاری بکنی؟ آدم‌ها دارند همین‌طور مثل ابر بهار کم و کمتر می‌شوند و امیدها هی کمرنگ‌تر و کمرنگ‌تر. کاش کمی بیشتر خدایی می‌کردی بین ما. شاید امروز بیشتر از جباری‌ات به کریمی‌ات نیاز داشته باشیم.


* چهارمین سحر

  • ۰۰/۰۱/۲۸
  • نسرین

نظرات  (۲)

قبول باشه.

خدا به همه سلامتی بده ان‌شاءالله.

گرفتن پدر و مادرا از آدم، یکی از امتحانای سخت خداست. کاش مثل قدیما که دعا میکردیم معلممون یادش بره قرار بوده امتحان بگیره... خدا هم بعضی وقتا یادش میرفت این یکی امتحان رو بگیره.

پاسخ:
قربانت از خودتم قبول باشه.
الهی آمین.
بدتربن درده، بدتربن انتقام و شکنجه است.
مخصوصا تو سن و سالی که هیچ رقمه احتمال از دست دادن‌شون رو نمی‌دی. خدا به دلت صبر بده.

کاش خدا یه کاری می‌کرد این قطارِ از دست دادن‌ها یه جایی وایسه بالاخره...

پاسخ:
به نظرم چشم امیدمون فقط به خودش باشه، من امیدی به این واکسن‌ها ندارم راستش:(

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">