بشیمینجی اوباشدان(*)
هوالمحبوب
میدانی یکهو هوس کردم که بغلش کنم، ببوسمش و قربان صدقهاش بروم. حتی اگر بعدش از خواب بیدار شوم، حتی اگر بعدش بمیرم، حتی اگر بعدش، بعدی در کار نباشد. دلم خواست یک بار هم که شده، از سر دلخوشی عاشق باشم و مزۀ دوست داشتن برود زیر زبانم. دلم خواست یکبار بدون اینکه خودم را به هزار و یک کار کرده و نکرده متهم کنم، کسی را دوست بدارم. کسی را که دوستم میدارد و عزیزم میکند و نیازی نداشته باشم که مدام خودم را، وجودم را، حضورم را یادآوری کنم، که نترسم از جاهای خالی دور و برش، که حسودی نکنم به آدمهای اطرافش. دلم خواست یک بار شجاع باشم و بگویم: «دوستت دارم»
محبوب من بیا امشب برای آدمهایی مثل من دعا کنیم. آدمهایی که تمام عمرشان دویدهاند پی زندگی و عاقبت دستانی خالی نصیبشان شده است. بیا دعا کنیم که عشق هر وقت سراغ کسی آمد دو سر داشته باشد که یک سرش دردسر بی.
امشب میخوام خودخواه باشم و با صدای بلند فقط و فقط برای خودم دعا کنم. برای دلی که جا به جایش زخم است و دمل است و به خون نشسته. بیا امشب را تسکین دردهای من باشن. خدای من باشن. همنشین دردهای من باش. بیا یک امشب حاجت مرا بده. بیا یک امشب معجزه را حوالی ما هدایت کن.
روزه گرفتن برای تو کاری ندارد، نماز خواندن برای تو لذت بخش است، بندگی کردن برای تو حالم را خوب میکند. اما بیا و ثابت کن که این جهان یک خدا دارد و بس. بیا و امشب عاشقم کن.
* پنجمین سحر
- ۰۰/۰۱/۲۹
سلام!
نماز و روزه هاتون قبول :)
واسه برآورده شدن همه ی دعاهاتون، دعا میکنم :)