دوقوز مینجی اوباشدان (*)
هوالمحبوب
نشانهها را کنار هم میگذارم، هر بار تکهای از قلبم را از دست میدهم. اما خم به ابرو نمیآورم. من برای زندگی خون دلها خوردهام. قرار نیست نفسم به که شماره افتاد، قلبم که شکست، مثل بچهها بزنم زیر توپ و گریه کنان بدوم سمت خانه. من قرار است بمانم و بزرگ شوم. مهم نیست، واقعا مهم نیست. میدانی؟ آدمها کوچکتر از آنند که شکستم دهند. تو که خدایی و بر هر چیز آگاهی. امروز و در این ساعت شگفتانگیز، برای بار نمیدانم چندم، شکستم. تو که توان برآورده کردن خواستههایم را نداری، یا نمیخواهی که برآوردهشان کنی، حکمتت اجازه نمیدهد یا هر چیز دیگر. برایم مهم نیست، فقط بازی شکستنهای پی در پی را هم تمام کن.
کات بده و برو سکانس بدی. اینجا خیلی غمانگیز است. من دارم تمام میشوم و این تمام شدن به نفع هیچ کس نیست.
دوستت دارم ولی شاکی هم هستم، خدایی که باش، چرا اینقدر زخمیام میکنی هر بار؟
چرا هر بار با نادیده گرفته شدن آزارم میدهی؟
آه صدایم، صدایم تنها چیزی بود که داشتم، نمیخوام بزنم زیر گریه، ولی تمرکزم را از دست دادهام. شوق نوشتن را هم همینطور. باز هم کلمات شروع کردهاند به دویدن از زیر دستم. اشکها خیمه زدهاند پشت پلکهایم منتظر یک اشارهاند فقط که بریزند و تار و مار کنند.
مگر نگفتی من کافیام برای شما؟ مگر نگفتی بخوانید مرا تا اجابت کنم شما را؟
چند سال است که میخوانمت محبوب...محبوب خاموش من، محبوب بیصدای من، محبوب فراموش شدۀ من.....
این منم بندۀ همیشه مغلوبت که جز اشک سلاحی ندارد.
این منم خوب نگاهم کن. امشب نهمین شبی است که دامن از کف داده به درگاهت آمدهام.
محبوب محبوب مجبوب
* نهمین سحر
- ۰۰/۰۲/۰۲
slm
chox gozl yazisan
allara salix
yazilarin 1383 yadima saldi ki man da webloge orama yazardim na kari matlab