گفتگوهای تنهایی

گفتگوهای تنهایی

سی و پنج سالگیِ یک معلم ادبیات در روستایی همین حوالی...

بایگانی

اونومین‌جی ایفطار(*)

جمعه, ۳ ارديبهشت ۱۴۰۰، ۰۹:۴۸ ب.ظ

هوالمحبوب 

انصاف نبود که هرچه با اشک چشم نوشته بودم یکهو بپرد آنهم بعد از انتشارش!

هلاک همت آن دو‌ عزیزی شدم که پست خالی از کلمه را لایک کرده‌اند!

احتمالا خدا خواسته حرف‌هایم بین خودش و‌ خودم بماند!

چه می‌شود کرد، این هم یک مدلش است. 



  • ۰۰/۰۲/۰۳
  • نسرین

نظرات  (۵)

مطلبی این جا نوشتین ؟

پاسخ:
خیلی دلم می‌خواست به حالت خفن‌طوری بگم بله به زبان رمزی نوشتم، اما الان که چک‌ کردم دیدم به اذن خدا هر چی نوشته بودم پریده، پدیده جالبیه که دارم مشاهده می‌کنم!

یحتمل قطعی نت داشتین...

ولی هرچی بوده  شاید صلاح این بوده ( ایموجی نمیدونم)

پاسخ:
بعد از انتشار چک نکردم ولی یه لحظه بیان ارور داد، احتمالا همون موقع پریدن. نمی‌دونم دیگه مهمم نیست راستش، ناله بود همش

یه وقت ادم حرف نزنه به صلاحه 

کی می دونه صلاح ما چیه 

الهی خوب باشی 

پاسخ:
کاش می‌دونستیم ولی.

ممنونم آبان. توام همین طور

ولی من این پست رو خوندم. همون موقع بعد از انتشارش...زیاد نگذشته بود از زمان انتشار که خوندمش و الان که اومدم اینجا دیدم که نیست...

پاسخ:
خب خدا رو شکر یه شاهد پیدا شد که ثابت کنه این پست بود قبلا😅

شاید سکوتت سرشار از ناگفته‌ها بوده، مگه نه؟ :)

پاسخ:
شاید:)

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">