اون اوچ مین جی اوباشدان(*)
هوالمحبوب
گفتهای در دلهای شکسته خانه داری، گفتهای بخوانیدم تا اجابت کنم شما را. ما از خواندنت خسته نمیشویم اما تو از اجابت کردن گویی خستهای. بهار آمده خیمه زده پشت پنجره و ما یارای بیرون رفتنمان نیست. هوا، هوای نفس کشیدن و غرق شدن در بوی طبیعت است، اما ما گلویمان میسوزد از هقهق نبودن آدمها. از کم شدن شمار آدمها. آدمها عدد شدهاند و مثل ابر بهار فرو میریزند. آدمها عدد شدهاند و کم شدنشان برای هیچ کس مهم نیست. تو مگر غیرت نداشتی روی آفریدههایت؟! روی اشرف مخلوقاتی که موقع خلقتش به خودت احسنت گفتهای.... داریم تمام میشویم و این جان سپردن نیست که سخت است، این بیبهانه و مفت مردن است که درد دارد. آدمها دارند آرزوهایشان را جا میگذارند و میروند، دارند بیخداحافظی میروند و این سخت جانکاه است. تمام کن این طاعون مدرن را که ما از همه کس بریدهایم و جز خودت چشم به معجزه هیچ طبیبی نداریم. بگذار بهار توی جانمان خانه کند، بگذار دمی اردیبهشت را نفس بکشیم. نخواه که بی دیدن و لمس آرزوهایمان چهره در خاک پنهان کنیم. جان ما را خلاص کن از بوی مرگ.
(*) سیزدهمین سحر
- ۰۰/۰۲/۰۶
آخ.درد گرفت روحم.آدمها خیلی کم شدن.شاید اطراف من تعداد آدم ها به حداقل خودش رسیده باشه.به قول خودت کاش در وجودمون بهار بشه،کاش وجودمون سبز بشه.
/
/