گفتگوهای تنهایی

گفتگوهای تنهایی

سی و پنج سالگیِ یک معلم ادبیات در روستایی همین حوالی...

بایگانی

اون یتدی مینجی اوباشدان(*)

جمعه, ۱۰ ارديبهشت ۱۴۰۰، ۱۰:۲۶ ق.ظ

هوالمحبوب 


بهار دیشب گفت:« ذکر یا مقدر الخیر و یا رازق الخیر را هر روز تکرار کن.» نگاهش می‌کنم لبخند می‌زنم. به جمله بعد یا قبل این ذکر فکر می‌کنم. گفته بودم عادت کرده‌ام به از دست دادن. گفته بود مگر به دست آورده بودی‌اش؟! از گوشه چشمم قطره اشکی سُر می‌خورد.

گفته بودمت که خسته‌ایم از تحمل بار اینهمه رنج، خسته‌ایم از فضای آلوده‌ای که ساخته‌ای برایمان. حالا به پدر که خوابیده توی اتاق فکر می‌کنم، به عطشش برای بغل کردن بچه‌ها. دارم به این فکر می‌کنم که ما هر چقدر هم بدویم، تو هزار قدم جلوتری. من هر بار خواستم از عشق بنویسم یک جای خالی بزرگتر را نشانم دادی تا صدایم در نطفه خفه شود. بهار می‌گفت دل نبند به آدم‌های مجازی، می‌گفت بگذار پاهایت روی زمین باشد. 

یا مقدر الخیر و یا رازق الخیر تو که شنواترینی، بیناترینی، داناترینی، خرابی‌ام را می‌بینی، التهاب درونم را شاهدی، غمم را، مهرم را، وابستگی‌ام را می‌دانی. دستم را بگیر که غیر تو پناهی نیست، یاری نیست. پناهم بده تا از آدم‌ها به آدم‌ها پناه نبرم، پناهم بده که خالی شوم از حب و بغض و مرض. رها شوم از دوست داشتن‌هایی که بی‌محل است. 



  • ۰۰/۰۲/۱۰
  • نسرین

نظرات  (۴)

چقدر قشنگ..

الهی آمین ❤

پاسخ:
🧡🧡🧡

اومدم صعود تراکتور رو تبریک بگم :)

پاسخ:
ممنون.

چه فایده:/

پاسخ:
چه فایده چی؟!

مشکل اینه که زمینِ دنیای واقعی هم دیگه مثل قدیم سفت نیست!

پاسخ:
متاسفانه هیچی کیفیت سابق رو نداره رفیق:(

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">