اون یتدی مینجی اوباشدان(*)
هوالمحبوب
بهار دیشب گفت:« ذکر یا مقدر الخیر و یا رازق الخیر را هر روز تکرار کن.» نگاهش میکنم لبخند میزنم. به جمله بعد یا قبل این ذکر فکر میکنم. گفته بودم عادت کردهام به از دست دادن. گفته بود مگر به دست آورده بودیاش؟! از گوشه چشمم قطره اشکی سُر میخورد.
گفته بودمت که خستهایم از تحمل بار اینهمه رنج، خستهایم از فضای آلودهای که ساختهای برایمان. حالا به پدر که خوابیده توی اتاق فکر میکنم، به عطشش برای بغل کردن بچهها. دارم به این فکر میکنم که ما هر چقدر هم بدویم، تو هزار قدم جلوتری. من هر بار خواستم از عشق بنویسم یک جای خالی بزرگتر را نشانم دادی تا صدایم در نطفه خفه شود. بهار میگفت دل نبند به آدمهای مجازی، میگفت بگذار پاهایت روی زمین باشد.
یا مقدر الخیر و یا رازق الخیر تو که شنواترینی، بیناترینی، داناترینی، خرابیام را میبینی، التهاب درونم را شاهدی، غمم را، مهرم را، وابستگیام را میدانی. دستم را بگیر که غیر تو پناهی نیست، یاری نیست. پناهم بده تا از آدمها به آدمها پناه نبرم، پناهم بده که خالی شوم از حب و بغض و مرض. رها شوم از دوست داشتنهایی که بیمحل است.
- ۰۰/۰۲/۱۰
چقدر قشنگ..
الهی آمین ❤