شب قدر سوم
هوالمحبوب
یکی میگفت، ما از زندگی توقع خوشبختی و حال خوب نداریم، همین که دیگر غصه نخوریم کافی است. حالا شده است حکایت من، همین که چیزی برای زجر کشیدن و تحمل زخمهای پی دی پی نباشد، انگار راضیام.
خانهای میخوام که صدای خنده در آن طنینانداز شود، خانهای که چراغ روشنش نور امید بپاشد و بوی غذای پیچیده در آن، نوید زندگی بدهد. اگر بگویی زیاد است میگویم چشم و دیگر بیشتر نمیخواهم.
شغلی میخواهم که طعم شیرین خوشبختی را به من بچشاند و مضطربم نکند، شغلی که برایش آغوش باز کنم و در هر لحظه از زندگیام از بابت کارم، دچار فرسایش روحی و جسمی نشوم.
آغوشی میخواهم که بوی خوش امنیت و عشق بدهد و خانه از عطر حضورش لبریز شود.
زندگیای که در آن کسی رنجور و مضطرب و غمگین نباشد قطعا تکهای از بهشت است.
دعای دردمندانت را بشنو یارب.
کسی هست که امشب به بخشش من محتاج باشد؟!
- ۰۰/۰۲/۱۶
عمیقا و از ته دل امشب برات میخوام تمومِ چیزهایی که خواستی❤️🥰
امیدوارم خیلی زود بیای و از برآورده شدن تک تک آرزوها و خواستهها بنویسی💫