چالش شارمین
هوالمحبوب
اگر فصانورد بودی و تنها تو فضا معلق میبودی چی کار میکردی؟
برعکس خیلی از شماها که عاشق نجوم و ستارهها و آسمونید، من خیلی علاقهای به ستارهشناسی ندارم. آسمون شب رو دوست دارم، ستارهها رو هم. ولی اینجوری نیستم که برم تو بحرش و حسابی رصدش کنم. بنابراین فضانورد بودن و تو آسمون معلق بودن اونم تنهایی واقعا برام وحشتناکه تصورش:) ترجیح میدادم جای فضانورد بودن، یه جنگلبان تنها باشم مثلا. ولی خب چون چالشه و خوبیت نداره من فانتزیهامو بریزم تو چالشا، بریم سراغ موضوع چالش.
احتمالا مثل شازده کوچولو اول یه گل پیدا میکردم برای خودم که از تنهایی در بیام، نمیدونم چطوری ولی خب تو دنیایی که من فضانورد شدم احتمالا پیدا کردن، کاشتن، یا خلق کردن یه گل هم نباید دور از تصورمون باشه. اما گل من برعکس گل شازده کوچولو مهربونه و حسابی منو از تنهایی در میاره. اگر شرایط تعلیق(همون معلق بودن) اجازه داد، احتمالا گلهای بیشتر و یا یه گلخونه ایجاد میکردم. سرگرم شدن با گل و گیاه برای یه فضانورد تنها بهترین سرگرمیه. بعدم مینشستم با ابزارهایی که در اختیارم بود، یادداشت مینوشتم. نبودن قانون جذب اجازۀ چنین کاری رو بهم میده؟ نمیدونم ولی من دوست داشتم هر روز یادداشت بنویسم تا وقتی برگشتم زمین، همه چیز رو واضح و روشن به یاد بیارم.
فضایی که توی فیلما تصویر شده خیلی سرد و دلگیره من دوست داشتم اونجا رو سرسبز کنم و زیبایی رو بهش هدیه بدم:) آبم که زیاده اونجا طبق گفتۀ جناب نولان. بنابراین راحت میتونم گلخونهام رو آبیاری کنم. بعد یه مدت هم که از تعلق خسته شدم، اتفاقی مسیرم کج میشه سمت فضاپیمای متیو جان مککانهی و باهاشون برمیگردم زمین:) چیه؟ نکنه توقع داشتین تا ابد اونجا بمونم؟
دوست داشتید چه نوع زندگی رو تجربه می کردید؟
ترجیحم این بود که توی خانوادهای رشد کنم که محبت، همبستگی، درک و حمایت حرف اولش باشه. به نظرم آدمیزاد با هر چیزی توی خانواده میتونه کنار بیاد، به جز اینکه حس کنه تعلق خاطری به خانوادهاش نداره. نه اینکه بگم من تعلق خاطری بهشون ندارم. خانواده پارههای تن من هستن، تک به تکشون ولی کاش میشد روابط بینمون اینقدر پیچیده و لاینحل نباشه تا راحتتر بتونیم عشق بورزیم به هم. شاید اگر اون محبتی که توی دل تکتکمون هست، علنیاش میکردیم من اینقدر سر بیمحبتی ضربههای متعدد نمیخوردم. کاش همین خانواده با دوز مهربانی بیشتر رو داشتم و بیشتر کنار هم میخندیدیم و خوش میگذرونیدم.
ده مورد از فانتزیهایی که تو ذهنتون هستند و دوست دارید اتفاق بیفتن ولی ممکنه خیلیهاشون خیلی دور و دراز باشند و هیچوقت اتفاق نیافتند...
اینکه جایزۀ نوبل ادبیات بگیرم. کتابی بنویسم که به خاطرش به کشورهای مختلف دعوت بشم و همه جا ازم تقدیر بشه. معلم نمونه کشوری بشم. صاحب بزرگترین و پر افتخارترین کافه کتاب ایران بشم. یه مرکز خلاقیت دایر کنم که بینالمللی باشه و بچهها رو با متدهای کشور فنلاند آموزش بدم، دقیقا همون آدمی که مد نظرمه، به همون شیوۀ دلخواهم ازم خواستگاری کنه، تو قرعهکشی ماشین برنده بشم، چشمامو باز کنم و ببینم که دیگه مریض نیست و حالش خوب خوب شده، ارغوان و بردیا رو داشته باشم. ایران بهشت بشه.
- ۰۰/۰۳/۱۹
سلام
چه ایده قشنگی جنگل بانی خیلی خوبه. میدونید از نجوم شاید بهتر باشه چون میتونی سبزه ها و گل هارو لمس کنی طبیعت رو بو بکشی درختارو بغل کنی
البته ستاره ها رو نمیشه بغل کرد ولی خوبه آسمون و سیر در کهکشان
واقعا خانواده و محبت باید مکمل هم باشند به اضافه تدبیر های درست و اخلاقی
چه فانتزی های قشنگی دارید واقعا خیلی قشنگن. امیدوارم همه فانتزی هاتون برآورده بشن
الهی امین