تَش میباره آقا
هوالمحبوب
هر وقت تو گروه فرهیختگان، فرشته و تسنیم از گرمای کلافه کنندۀ جنوب حرف میزدن، من گردن فراز میکردم و میگفتم تبریز هواش به قدری خوبه که من شبا با لحاف میخوابم. این قضیۀ با لحاف خوابیدن تا یک هفته قبل هم به قوت خودش باقی بود. شبها به قدری هوا سرد میشد که پنجرهها رو هم میبستیم حتی!
هر وقت هم صحبت از کولر میشد من میگفتم توی تبریز کمتر کسی کولر داره. حداقل تو خاندان ما که خیلی کمن کسایی که کولر داشته باشن. البته که قطعی نیست و ممکنه آمار درستی هم نباشه حتی؛ ولی خب گرمای اینجا اونقدر کلافهکننده نیست که کولر جزو واجبات زندگیمون باشه.
حالا یک هفتهای هست اونقدر هوای اینجا گرم شده که داریم تبخیر میشیم رسما. هر سال که به اینجای فصل گرما میرسیم بحث کولر خریدن تو خانواده دوباره گرم میشه و تا میاییم به میانههای مرداد برسیم دوباره در محاق میره.
دیروز مامان گفت که حاج فلانی 35 میلیون داده برای خونهاش کولر خریده. سر ناهار بودیم و من حسابی از گرما کلافه بودم. برگشتم گفتم مامان لااقل کولر که نخریدیم بریم یه پنکه بخریم، این پنکۀ قدیمی صدای درشکه میده و موقع درس خوندن اعصابم رو خرد میکنه!
نون جان گفت به نظرت یه دونه پنکه کافیه؟
منم گفتم خب میتونیم دو تا بخریم.
خونۀ ما مدلش اینجوریه که زیرزمین که سابقا محل استقرار برادرم بود و الان خالی از سکنه است، دماش ده باشه، طبقۀ وسط که خانواده سکنی گزیدن، دماش بیسته و طبقۀ بالا که من مستقرم سی! یعنی هر چه طبقات رو میای بالا، گرما فزونی میگیره. به همین دلیل من دارم وسط خرماپزون بوشهر درس میخونم و صدای تق تق و لرزش پنکۀ قدیمی که سرجهازی مامانم بوده گویا روی اعصابم اسکی میره. مامان میگفت یادش بخیر این پنکه رو سه هزار تومن خریده بودیم. یه توشیبای سفید با پرههای آبی که وجدانا هرجوری حساب میکنم عمرش رو کرده!
الان که قیمت پنکهها رو دارم نگاه میکنم، فکر میکنم باید به همین صدای درشکه قانع باشم و زیادهخواه نباشم!
تبریز تش بارانه، اینجا ما ذوب شدگانیم