گفتگوهای تنهایی

گفتگوهای تنهایی

سی و پنج سالگیِ یک معلم ادبیات در روستایی همین حوالی...

بایگانی

نشدن‌ها

شنبه, ۹ مرداد ۱۴۰۰، ۰۴:۵۶ ب.ظ

هوالمحبوب


(گاهی یه سری پست رو که می‌نویسم، صرفا تخلیه روانیه. لزومی نداره حتما شما خودتون رو موظف به کامنت دادن بکنید. اینو گفتم که معذب نباشید.)


می‌دونی، حس می‌کنم گاهی یه سری لطف‌ها که بی‌منت و چشم‌داشت در حق کسی انجام می‌دیم، به مرور تبدیل به بار اضافه رو شونه‌های طرف مقابل می‌شه. یه جایی لطف می‌کنی چون طرف رو دوست داری، ولی خب اون آدمه ممکنه اندازۀ دوست داشتنش با تو متفاوت باشه! این نه تقصیر توئه، نه تقصیر اون آدمه. تو از حست حرف نمیزنی، طرفم چون اندازۀ دوست داشتنش با تو مشخصه، نمی‌تونه همچین حدسی درباره‌ات بزنه. وقتی تو براش دوست معمولی هستی و اون برای تو یه دوست ویژه، لطف‌های تو گاهی نادیده گرفته می‌شن و گاهی هم طرف مقابل به زور به خودش یادآوری می‌کنه که بیاد جبران کنه برات، چرا؟ چون حس می‌کنه زیر دین توئه. برای همین، کارهاش نه به دلت می‌شینه، نه کافیه و نه راضی کننده!
تو دنبال یه توجه خاص و ویژه‌ای چون خودت همیشه خاص و ویژه نگاهش کردی! ولی خب اون آدم چنین نگاهی نداشته و بلدم نیست و نیازی هم به این نگاه نداره راستش!
دوست داشتن بلد شدن می‌خواد، ولی هر آدمی هر چقدر هم از مرحله پرت باشه، یه جایی که دلش گیر کنه، چم و خم کار رو یاد می‌گیره. این تویی که نباید احترام رو با محبت اشتباه بگیری. این تویی که نباید جایگاه معمولی خودت رو با جایگاه ویژه اشتباه بگیری و توقعات بی‌در و پیکرت رو روانۀ اون آدم کنی.
بیا صادقانه بشینیم رو به روی هم و با هم صحبت کنیم. تو وقتی خودت هم تکلیفت با خودت روشن نیست، چطور توقع داری اون آدمه متوجه بشه تو حست چیه؟ تو همیشه آدم تاثیرگذاری براش بودی و مورد احترام، ولی خب هیچ وقت نشده از دوست داشتن تو فاز دیگری باهاش حرف بزنی!
یه چیزی هم که به ذهنم می‌رسه بهت بگم اینه که صرفا داری برای خودت گنده‌اش می‌کنی یا واقعا همینقدر گنده است؟ من حس می‌کنم دومی باشه. چون از خیلی جهاتی که خودت می‌دونی و بهش آگاهی لقمۀ دهن همدیگه نیستید. 
یه چیزی رو هم درگوشی بهت بگم: جات خالی نیست پیشش معمولا. بیا واقعیت رو قبول کنیم. وقتایی که خوشی می‌زنه زیر دلش، شده دنبالت بگرده؟ نشده دیگه. خب این یعنی براش اولویت نیستی عزیزدلم. این کش دادن ماجرا هم بدتر فرسوده‌ات می‌کنه. 
تو خیلی برام عزیزی، خیلی بیشتر از چیزی که فکرش رو بکنی. برای همین نمی‌خوام رابطه‌های نافرجام فرسوده‌ات کنن. پس خواهش می‌کنم دست از توهماتت برداری.
اون پیام رو بارها و بارها زیر و رو کردم. چیزی که بیشتر از بقیه حس‌ها ازش در میاد، حس استیصاله. حس استیصال از اینکه دوباره گند زدم و الان مجبورم جبرانش کنم چون، اون همیشه برام سنگ تموم گذاشته. یه چیزی رو هم بگما، همیشه بخشیدن و گذشت کردن هم خوب نیست! گاهی آدم‌ها رو بدعادت می‌کنی. که هر بار هم اشتباه کنن، راه برگشت براشون بازه.
نکتۀ پایانی اینکه حتی صمیمی هم نیست باهات! شاید بدت بیاد از این تحلیل ولی رفتارش رو با چند نفر دیگه ببینی، متوجه این قضیه می‌شی که همیشه یه حریمی هست. یه فاصله‌ای هست. از کسی که می‌‌دونه و می‌تونه ولی انجام نمی‌ده باید دوری گزید!

تامام


  • ۰۰/۰۵/۰۹
  • نسرین

از جدایی ها

نظرات  (۴)

  • مترسک هیچستانی
  • داشتم به این فکر کردم عنوان این پست شاید می‌تونست به عنوان دنبالۀ «نگفتم‌ها» باشه که خودت زحمت خوندنش رو کشیدی :)

    می‌فهمم چی میگی...

    پاسخ:
    :)

    از تک‌تک کلماتت میشه فهمید که برای تخلیه و آرامش نوشتی. امیدوارم نوشتن اثر خودش رو گذاشته باشه ☺️

    پاسخ:
    قربون شما🤗

    اینجور وقت‌ها که به قول خودت تقصیر هیچ‌کدوم از طرفین ماجرا نیست، کاش اونی که کفه ترازوی دوست‌‌داشتنش سنگین‌تره، به خودش بیاد و بتونه اجساسش رو کنترل کنه که ضربه نخوره.

     

    پاسخ:
    داره تمرین می‌کنه که از پسش بربیاد:)

    پستت منو یاد یکی از همکارای سابقم انداخت. همکارم با یه پسری دوست بود که از اولم پسره بهش گفته بود اگر دنبال ازدواج هستی با من دوست نشو من شرایط ازدواج ندارم و نمیخوام ازدواج کنم! ولی خب جالبه همکار من باهاش دوست شده بود و از طرفی به شدتم ازدواجی بود و هم خودش هم مادرش خیلی یجورایی تلاش میکردن پسره رو به سمت ازدواج بکشونن. تولد پسره که شد همکار من تولد براش گرفته بود همه دوستاشو دعوت کرده بود کلی غذا درست کرده بود خلاصه به قول خودش سنگ تموم گذاشته بود. چندماه بعد که تولد همکارم بود یادمه توو نت کلی مدل طلا سرچ میکرد و میگفت ماها نظر بدیم که کدوم بهتره تا پسره ازش پرسید چی براش بخره بگه مثلا این زنجیر یا اون زنجیر رو. تولدش شد و پسره یه ساعت خریده بود. یادمه اونروز توو راه برگشت به شدت ناراحت بود، میگفت من براش سنگ تموم گذاشتم ولی اون یه کادوی معمولی خریده . حتی خودشو با سایر دوستاش مقایسه میکرد که اونا دوست پسراشون براشون فلان و بهمان کردن. بماند حتی برای پنجشنبه جمعه ها هم ناراحت بود که ماها که فقط این دو روز رو وقت داریم من وقتمو براش خالی میکنم ولی اون میره خونه مادربزرگش طبق رسم و رسومانشون و حاضر نیست برای من وقت بذاره. 

    من اونزمانا مجرد بودم اهل دوستی هم چون نبودم خیلی نظری نمیدادم فقط یه بار بهش گفتم ببین تو هیچ نسبتی باهاش نداری، اون هیچ وظیفه ای در قبال تو نداره، اون که شوهرت نیست انتظار طلا داشته باشی دوستته و همینم به عنوان دوست زیاده.گرچه خیلی نظرمو بهش نمیگفتم اما همیشه توو دلم فکر میکردم که چرا رها نمیکنه همچین رابطه ای رو؟ آدمی که آدم رو بخواد هم وقتشو براش خالی میکنه هم برای به دست آوردنش نیازی نیست به هر دری زد. متاسفانه بعضی وقتا بعضیا توو روابطشون فکر میکنن میتونن طرف مقابل رو به سمت اهدافشون بکوشونن کم کم، یعنی مثلا اون میگه من ازدواجی نیستم ولی باز دوست میشن به این امید که به مرور به سمت ازدواج بکشونن و این اشتباه ترین کاره...در کل آرزو میکنم چه دخترا چه پسرا درگیر هیچ رابطه اشتباهی نشن و اگر شدن زود خودشون رو بکشونن بیرون. 

    پاسخ:
    آره واقعا. وقتی یه طرف تکلیفش رو روشن نکنه سخت پیش می‌ره جلو.

    ولی خب موردی که من ازش نوشتم اصلا داستان‌شون وارد فاز عاشقانه نشده که بگیم بهتره تموم بشه و اینا.

    امیدوارم هر چی خیره نصیبه هر دو طرف بشه.

    ارسال نظر

    ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
    شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
    <b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">