بافته
هوالمحبوب
اسمیتا، جولیا و سارا، خود ماییم. ماهایی که گرفتار تبعیض و تحقیر و تنهایی هستیم. ماهایی که داریم چنگ میزنیم به تکه پارههای جسم و روحمان، تا فقط چند لحظه فارغ از هیاهوی دنیا، زندگی کنیم. بخندیم، عاشق شویم و سرمان بالا باشد که بالاخره توانستیم، بالاخره شد.
کتاب با سه داستان موازی پیش میرود و ابتدای هر فصلی نشان میدهد که حالا داریم توی کدام کشور و منطقه غوطه میخوریم و میخواهیم پی زندگی کدام یک از این زنها را بگیریم. گاه فکر میکنم زن بودن در جهان مردانه واقعا کار سختی است. زن بودن و زنده ماندن و در عین حال قوی بودن، دیگر شاهکار است.
دنیایی که همواره تلاش میکند به ما نشان بدهد که ضعیفیم، که کمیم، که ناتوانیم، که پستتر از مردهاییم. دنیایی که منتظر است پشت پا بزند و با سر زمین زدنمان را ببیند و کیفور شود از قدرت مردانهای که برای ادارهاش به کار گرفته است.
توی زندگی این سه زن، با دنیای بیرحمی مواجهیم که قهرمانان قصه تلاش میکنند تغییرش دهند. به ویژه اسمیتا که درگیر تبعیض نژادی، مذهبی و جنسیتی، به شکل توامان است. گاه فکر میکنم اگر اسمیتا بودم، احتمالا آنقدر شجاع نبودم که او بود. شاید توی همان روزهای زهرآگین ابتدای زندگی، از شر خودم و دنیایی که بوی گندش بلند شده راحت میشدم.
اگر جای جولیا بودم، قدرت ریسک کردن را نداشتم و احتمالا به حرف مادر و خواهرم گوش میکردم. یک ازدواج بیخاصیت و بیرنگ و بو، میتوانست اوضاع را برایم بهتر کند.
و شاید اگر جای سارا بودم، توی همان روزهای افسردگی، افسار زندگی از دستم در میرفت.
این کتاب شیرین را لائیتسیا کولومبانی نوشته و توی فرانسه چاپ شده است. نرگس کریمی زحمت ترجمهاش را کشیده و نیماژ منتشرش کرده. هدیۀ شیرینی از یک دوست خوب که روز تولدم به دستم رسید.
خواندنش را توصیه میکنم.
یک روزهایی بهترین معرفی کتابها را مینوشتم. کلی حرف داشتم که راجع به هر کتاب بزنم و حرفهایم تمامی نداشتند. حالا اما کلمهها از زیر دستم فرار میکنند. بیشتر از دو خط از کتاب نمیتوانم بنوسم. این غمگینم میکند.