کوتاه از این روزها
هوالمحبوب
قبلا شجاعتر بودم. حس تنهایی کمتر اذیتکننده بود برام. دوست نداشتنی بودن کمتر عذابم میداد. اما هر چقدر که به دوران میانسالی نزدیکتر میشم، گرداب تنهایی عمیقتر و هولآورتر میشه. جوونتر که بودم، رها کردن برام راحتتر بود. اما حالا مدام درگیر آدمهام. کنار زدن سایۀ سیاه وابستگی به روابط سختتره انگار.
حس میکنم خودمو گم کردم. جلسات روانکاوی رو دوباره شروع کردم. ولی دلم جلسات حضوری میخواد. جلساتی که بشینی فیس تو فیس از رنجهایی که بهت تحمیل شده حرف بزنی. دلم گریه کردن و سبک شدن میخواد. این روزها هر اشکی که میریزم سنگینترم میکنه انگار.
باید یه روز بشینم بچگیهامو بشکافم بریزم روی میز روانکاوم. باید بشینم تحلیل کنم که گره کور این زندگی چطوری باز میشه. باید تلاش کنم از چاله به چاه نندازم خودمو. آخ که چقدر بیپروایی جوونیها رو دلم میخواد و عقلی که بهم بگه کاری که تصمیم دارم انجامش بدم درسته یا نه:(
- ۰۰/۰۵/۲۲
دلیلی پیدا کن برای دوباره زیستن و لبخند زدن ! امیدوارم روزهای خوب در انتظارت نشسته باشند 🌱