گفتگوهای تنهایی

گفتگوهای تنهایی

سی و پنج سالگیِ یک معلم ادبیات در روستایی همین حوالی...

بایگانی

کوتاه از این روزها

جمعه, ۲۲ مرداد ۱۴۰۰، ۰۷:۳۸ ب.ظ

هوالمحبوب


قبلا شجاع‌تر بودم. حس تنهایی کمتر اذیت‌کننده بود برام. دوست نداشتنی بودن کمتر عذابم می‌داد. اما هر چقدر که به دوران میانسالی نزدیک‌تر می‌شم، گرداب تنهایی عمیق‌تر و هول‌آورتر می‌شه. جوون‌تر که بودم، رها کردن برام راحت‌تر بود. اما حالا مدام درگیر آدم‌هام. کنار زدن سایۀ سیاه وابستگی به روابط سخت‌تره انگار.
حس می‌کنم خودمو گم کردم. جلسات روانکاوی رو دوباره شروع کردم. ولی دلم جلسات حضوری می‌خواد. جلساتی که بشینی فیس تو فیس از رنج‌هایی که بهت تحمیل شده حرف بزنی. دلم گریه کردن و سبک شدن می‌خواد. این روزها هر اشکی که می‌ریزم سنگین‌ترم می‌کنه انگار.
باید یه روز بشینم بچگی‌هامو بشکافم بریزم روی میز روانکاوم. باید بشینم تحلیل کنم که گره کور این زندگی چطوری باز می‌شه. باید تلاش کنم از چاله به چاه نندازم خودمو. آخ که چقدر بی‌‌پروایی جوونی‌ها رو دلم می‌خواد و 
عقلی که بهم بگه کاری که تصمیم دارم انجامش بدم درسته یا نه:(

  • ۰۰/۰۵/۲۲
  • نسرین

نظرات  (۷)

دلیلی پیدا کن برای دوباره زیستن و لبخند زدن ! امیدوارم روزهای خوب در انتظارت نشسته باشند 🌱

پاسخ:
سخت در پی یافتنم توکا جان.
امیدوارم روزهای سبز در راه باشن.
  • مترسک هیچستانی
  • ما خیلی گناه داریم نسرین... :(

    پاسخ:
    خیلی:(

    حتی روانکاوها هم اندازه خود آدم دلیل مشکلات روحی رو نمیدونن همیشه یه جوابی درون خودمون هست که دوست داریم از زبون کس دیگه‌ایی بشنویم

    پاسخ:
    دقیقا می‌ریم که زباله‌های ذهنی‌مون رو تخلیه کنیم.
    اونها فقط می‌شنون و تفکیکن می‌کنن.
    همین تخلیه شدنه مهمه.


    +بهترین؟

    ممنون از لطفتون، شکر خدا خوبم

    پاسخ:
    الهی شکر.

    🥺☹️

  • بهارنارنج :)
  • شرایط یه جوریه که انگار حال بد ادمارو وخامت داده ...

    امیدوارم حال دلتون خوب شه

    به عنوان پیشنهاد یه دفتر بردارید و خطاب به هدا بنویسید وباهاش دردودل کنید و از همه چیز هایی که دوست دارید گفته بشه بگید و گریه کنیدسبک میشید

    پاسخ:
    شرایط جوریه که زخم‌ها التیام پیدا نمی‌کنن انگار.
    ممنونم بهار نارنج عزیزم:)

    سلام نسرین عزیزم.

    حرفی ندارم جز این که این‌ روزها با دیدن دردهای تو که دهن باز کردن، من هم رنج می‌کشم و گاهی اشک می‌ریزم. می‌خواستم بگم حتی در احساس کردن این عذاب‌ها هم تنها و دوست‌نداشتنی نیستی.

    به جز همه‌ی این‌ها، حس می‌کنم تفاوت الان با جوونی‌هات که می‌تونستی راحت رها کنی در اینه که قبلا احتمالا فکر می‌کردی زمان بسیار داری و همه‌اش هم برای تجربه‌ی توئه. احتمالا الان می‌ترسی از از دست دادن زمان. از اون‌جایی که عمر معلوم نیست و دست خداست، ترست طبیعیه ولی منطقی نیست. البته این کرونا هم که دست از سرمون برنمی‌داره؛ الان هر جوون و میانسال و کودک و پیری احساس از دست رفتن زمانش رو می‌کنه. ولی شاید برای بی‌پرواتر بودن، نیازه از زمانت هم ترسی نداشته باشی. 

    پاسخ:
    سلام عزیز دلِ نسرین:)
    می‌دونم که جزو راستین‌ترین و صادق‌ترین رفقامی، می‌دونم غمم غمته و می‌دونی که برای منم همینه.
    می‌دونی چه حجم وسیعی از قلبم رو به خودت اختصاص دادی و می‌دونی که چقدر وجودت برام باارزشه. 
    تحلیل‎‌هاتو از شرایط مختلف اکثرا درست می‌دونم و قبولشون دارم.
    حس تموم شدن فرصت‌ها و چنگ زدن به آخرین امید  این روزها اغلب باهامه.
    حس می‌کنم اشتباه نکردم راستش و روالی که طی کردم درست‌ترین و منطقفی‌ترین روالی بود که تو شرایط فعلی ازم برمیومد.
    دارم تلاش می‌کنم که نفسمو چاق کنم برای ماراتن‌های بعدی:)
    خلاصه که مرسی که هستی


    ارسال نظر

    ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
    شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
    <b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">